🕊#باد_شمال شب چو زلف سرکشت آشفته حالی داشتم
روز بر روی خوشت شوق وصالی داشتم
روزگارم این چنین می رفت و من از کودکی
چون پرنده در خیالت پر و بالی داشتم
نوجوانی را تماما می دویدم در پی ات
در میان دشت شوق چشم کالی داشتم
آهوانه صید بودم حس صیادی نبود
با غمت در دفتر دل شرح حالی داشتم
در جوانی کفش ها را ور کشیدم، تاختم
در سرم شوری، بر آن پوشیده شالی داشتم
دلبران را دل نمی دادم، دلم راضی نبود
بوی زلفت مژده از
باد شمالی داشتم
آسمانت آفتابی بود، اما دور دور
چشم ها بر اوج، در خاطر خیالی داشتم
هر چه بالاتر پریدم ناتوان تر می شدم
من در این آبی کران بشکسته بالی داشتم
در جوانی بر امامی اقتدا کردم ولی
در همان ایام داغ ارتحالی داشتم
رفت آن ایام و در من تشنگی افزوده است
چشم هایی تشنه کز چشم زلالی داشتم
#عبدالرسول_عمادیآوای پردیس🎼