#ادبیات_ایران #شعر_نو سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
سرها در گريبان است
كسی سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند،
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوی كس يازی،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛
كه سرما سخت سوزان است
نفس، كز گرمگاه سينه میآيد برون، ابری شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است، پس ديگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحای جوانمردِ من!
ای ترسای پير پيرهن چركين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...
آی... دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، ميهمان هر شبت، لولیوشِ مغموم
منم من، سنگ تيپاخوردهٔ رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بيا بگشاي در، بگشای، دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نيست، مرگی نيست
صدايی گر شنيدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه میگويی كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت میدهد، بر آسمان اين سرخی بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلی سردِ زمستان است
و قنديل سپهر تنگميدان، مرده يا زنده
به تابوت ستبرِ ظلمت نُه توی مرگاندود، پنهان است
حريفا! رُو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلتهای بلورآجين
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
«زمستان» است.
✍️#مهدی_اخوان_ثالث📘#زمستان_است👇