🕊🥀 دنبال يک جای خاصی میگشت.
نزديک ظهر، روی يک تپه خاک، با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بوديم و ديديم که مجيد بلند شد.
خیلی حالش عجيب بود تا حالا اين طور نديده بودمش؛ هی میگفت: پيدا کردم اين همون بولدوزره...
يک خاکريز بود که جلوش سيم خاردار کشيده بودند.
روی سيم خاردار دو شهيد افتاده بودند
که به سيم جوش خورده بودند و پشتسر
آنها چهارده شهيد ديگر...
🌴مجيد بعضی از آنها را به اسم میشناخت. مخصوصا آنها که روی زمين افتاده بودند.
مجيد بطری آب را برداشت، روی دندانهای جمجمه میريخت و گريه میکرد و میگفت:
بچهها ببخشيد اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم...
💔مجید روضهخوان شده بود!
🥀روایت محمد احمدیان از شهید تفحص
#مجید_پازوکی#هر_روز_با_یک_شهیدکـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب
🥀♡j๑ïท
🌱↷
『
@AhmadMashlab1995 』