#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 💢تازه
#نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام
#عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا
از قوم و خویشها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این
#لذت را زیر پا میگذاشت.
💢آتش درونش هر لحظه
#شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همهچی هماهنگه»
💢یکبار با آن
#شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو
#هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که
از #خدامونه!»
💢ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی
از #شهدا را به ایران آورده بودند و
از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ
#دل_کندن_از_دنیا بود. و عباس
از دنیا دل کنده بود.
#شهید_دهه_هفتادی #شهید_مدافع_حرم_عباس_دانشگر #راوی_همرزم_شهید@AhmadMashlab1995