. فقدانِ فرامرز اصلانی برای ما ایرانیان، فقط فقدان یک هنرمند نیست. فقدان او امروز برای ما ایرانیان، نمادی از تنِ پاره پارهی ایرانیِ در تبعید است. نماد رنج جغرافیای انسانی سرزمین ماست. جسمِ سخت ایران در جانِ نازک مردمانش است. تنِ هر کدام از ما، رفته و نرفته، پاره ای از تنِ ایران است. و اکنون وضعیت به گونهای است که همهی ما، چه آنان که رفتند و چه آنان که ماندند، در «تبعید» به سر میبرند و بسا که تبعید در وطن سختتر است.
هر هنرمندی، «اگر هنرمند باشد»، اینک در تبعید است، چه از وطن رفته و چه مانده باشد.
آن که رفته دلش در زایندهرود و دریاچه ارومیه تشنه و خشک و خراشیده میتپد و آنکه مانده یا باید برایِ «برای» به زندان رود یا لب چنان بگزد که خون دلش بشود جریان زایندهرود... که اگر لب نگزد چون مهدی یراحی باید پابند داشته باشد تا بیهنران بدانند کجای این خاکی است.
گمان نمیکنم هرگز در تاریخ ایرانزمین اینگونه هنر زیر لبهای گزیدهی هنرمندان به خون نشسته باشد. اینک تمام هنرمندان در تبعیداند. چه در داخل ایران و چه در خارج و خدا میداند که تبعید در وطن چه مایه سختتر است.
از جمله ستمهایی که هرگز از یاد ِ مادرمان ایران نخواهد رفت، رفتار این انیران با فرزندان ِهنرمندنش است.