خوابگزاران پادشاه ماد را در برابر فرزند دخترش ماندانا، هشدار دادند.
پادشاه به وزیرش دستور میدهد نوزاد را بلافاصله بکشد. وزیر نوزاد ماندانا را به چوپانی میدهد تا در بیابان رها کند اما چوپان به اصرار همسرش(دقت کنید به رابطهی اسطورهای زن و زندگی) نوزاد را که بیبالاپوش یخ بسته بود و کبود، به خانه میآورد و گرمش میکند و زنده نگهش میدارد. آن نوزاد که به گرمای زندگی برمیگردد، کوروش بود. کوروش پنهانی بزرگ میشود و و در نهایت پادشاهی ماد را برمیاندازد و...
به این عکس نگاه کنید. به این طراوت نیلوفرانهای که چشمهایش ایران ماست. به او که تنش آشیان سیمرغ است و پیشانیاش آسمان وطن.
به
نیلوفر، به این زن که فرزندان ایران را در صلحِ وجودش، به دنیا میآورد.
این سرزمین بارها به خون نشست. بارها یخ زد و تاریک شد، اما ایران همیشه جان به در برد و ماند. چرا؟
نه چون خاک شگفتی دارد، اَزیرا زنان و مردان کیمیایی دارد که راز برگرداندن زندگی به تنِ بیجان را میدانند.طوری میدانند که مسیح در قصه نتوانست. آنها میدانند چگونه باید زندگی را از دهان مرگ بیرون کشید.
درود بر تو خواهرم که روزگار را امید میبخشی. درود بر تو که با این نور امید در چشمانت، با این نگاه دلاورت، ماندانا و کورش را، فرزندان این خاک را، فردا می بخشی.
هر فرزندی که تو در صلح وجودت به دنیا میآوری، به هدف نشاندنِ تیری است که آرش بر درخت گردو نشاند.
همان تیری که کشنده نیست بلکه زندگی میبخشد که مرزهای یک سرزمین را، زندگی تعیین میکند نه مرگ.
آرش همان آخرین تیر در ترکشِ زندگی بود که راست بر تن مرگ نشست.
امید ِدر چشمان تو، پیروزی زندگی است. یعنی وقتش رسیده مرگ عقب بکشد.«زهرا عبدی»
#نیلوفر_آقایی #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی .
https://t.center/Abdinovelist