صبح وقتی که درها بسته بود، همهی اهل خانه میخواستند به اتاقش هجوم بیاورند و حالا که درها باز بود کسی نمیآمد او را ببیند؛ حتی کلیدها را از پشت به در گذاشته بودند!
کافکا داستانِ مسخ را در دورانی نوشت، که زندگی به یکباره ماشینی و صنعتی شد و جهان خیلی سریع رشد کرد. مردمِ اروپا کم کم از جَوِ سنتی فاصله گرفتند و غرق در دنیای ماشینی شدند. این نوع زندگی خیلی زود یک روندِ تکراری به خودش گرفت. روندیکه تا به امروز در دنیا وجود دارد. انسان در اجتماع زندگی میکند اما بسیار تنهاست. کافکا برای نمایش یک چنین زندگیِ کسلباری، از مسخ استفاده میکند و انسانی را به تصویر میکشد که یکشبه تبدیل به یک سوسک میشود. او تا زمانیکه به این روزمرگی عادت داشته باشد و پول دربیاورد، مورد احترام خانواده و جامعه است اما به محضِ اینکه تصمیم میگیرد به این روالِ تکراری ادامه ندهد مسخ میشود و بنا به تصمیم خودش در اقدامی نمادین، اعتصاب غذا میکند و میمیرد.