شاعرم يك شعري از ايــــــــمان بگو
از غم پر سوز اين انســـــــــــان بگو
گر چه ياران در بر و دور از من اند
يك غزل از درد و از هـــــجران بگو
بسته ام با عشقت آن عـــــــــــهد قديم
يك سخن از عشق و از پيـــــمان بگو
خسته ام در كوچه هاي عشــق و درد
شعر خوش در وصف اين گريان بگو
ديگر اكنون شهره ام در كوي و شهر
گر سخن هم هست ، بس پنــــهان بگو
ديگر اكنون خســــته ام از خوب و بد
گر ســــــــــخن داري تو از جانان بگو
گر خــــبر از درد داري گريـــــــه كن
چون خبر از وصل شد خــــــــندان بگو
شاعرم شعري بگو بر اين حاجی ساحل
شـــــــــــــــعر آزادي و يا زنــــــدان بگو
🫠