یک قفل زدم بر دل و پیمانه شکستم
ساقی نظر انداخت به میخانه نشستم
بر چشم زدم طعنه که این بار نبازی
زان مستی ِ چشمش دل ِ دیوانه شکستم
گفتم نزنم زخمه بر این ساز مخالف
با نغمه ی ِ تارش به طربخانه نشستم
دیدم نتوان بگذرم از مستی عشقش
مجنون شدم و از خود و بیگانه شکستم
تا آنکه نسوزم به ره عشق دگر بار
بر شمع ِ رخش ، باز چو پروانه نشستم
مستانه وضو کردم و در محضر ساقی
افسانه و پیمانه و بتخانه شکستم⭐️