🎈 پارت ۴۶🎈
کلافه پوفی کشیدم و ادامه دادم . خانوم فاخته بهتون که گفتم این ساز دستی ماله دوران کودکی دوست دخترمه از زمانی که به یاد داره این ساز همراهش بوده و علاقه شدیدی بهش داره .
حالا شما بهم بگین چرا اسمتون پایین این کالیمباس و تاریخ تولد دوست دخترم اونجا درج شده ؟ شما اینو واسش سفارش داده بودین؟
به نظرم محال ممکنه اینجا ساخته باشن !
فاخته نگاهش رو به زمین دوخت و به فکر فرو رفت بعد آروم شروع به صحبت کرد .
(*داستان خانوم فاخته از سالهای گذشته*)👇
سالها پیش من با مردی ثروتمند و صاحب نفوذ ازدواج کردم . بعد از چند سالی که از ازدواجمون میگذشت ، ما صاحب دختری زیبا شدیم که اون نوزاد، شبانه به طور ناگهانی ربوده شد .من و همسرم تموم تلاشمونو کردیم تا بتونیم رد پایی از سارق کودک پیدا کنیم اما تلاش هامون بی فایده بود .حتی دیگه نتونستم حامله بشم و غم دوری فرزندمو جایگزین کنم . روزی همسرم یه کاراگاه خصوصی و خبره استخدام کرد که بتونه اصل ماجرا رو کشف کنه و دخترمون رو پیدا کنه و بفهمیم ربوده شدن فرزندمون توسط چه کسی بوده ! بعد از سالها تحقیق متوجه شدیم پسر برادر همسرم به اموال ما چشم دوخته بوده و با برنامه ریزی دختر نازنینمو از سر راهش برمیداره تا بتونه مال و ثروت عموشو به دست بیاره .چون همسرم وارث دیگه ایی نداشتن .