هر انسانی که آنقدر عمیق میاندیشد که به این نتیجه میرسد زندگی فاقد معنی است، مطمئناً باید انسان عاقلی باشد انسانهای عاقل کارهای بیمعنی انجام نمیدهند؛ با این حال این طرفداران این مشرب به زندگی ادامه میدهند ..
همیشه احساس میکرده ام بلد نیستم زندگی کنم و آیا برای دیگران دشوارترین امور زندگی کردن نیست؟ چقدر دشوار است زندگی کردن.فقط پس از اینکه کاری در نوشتن انجام میدهم، تازه به یاد میآورم که گویا در حین کار مشغول زندگی کردن بودم و بس. و چه ثمر؟ چون وقتی به یادش میافتم که دیگر گذشته است. او را که خبر شد خبری باز نیامد ..
ناگهان دلم از دوستی او سرشار شد. او را با ستایش بیمرز دوست داشتم. انگار که سالهای سال با هم فکر کرده بودیم، دوش به دوش هم جنگیده بودیم و یک دهان ترانه خوانده بودیم
حالا چشمهایش را میدیدم. چشمهایی که در آنها نه خبری از ناامیدی بود نترس؛ فقط آرامش بود آرامشی غریب و سرد؛ همان آرامشی که انسان وقتی تا بن استخوانش رنج میکشید به آن دست پیدا میکند