توی این دنیای لعنتی کسی جوابگو نیست که چرا باید سال های زیادی بگذره و تو بغل نشی و اینکه چرا وقتی راجع به چنین موضوع مهمی صحبت می کنی آدمِ ضعیفی به نظر میای!
همون قدر که راجع بهش صحبت نمی کنی، همون قدر بغل نمی شی، همون قدر بغل نمی کنی...
دیوانهوار انبار برف شاخههای لخت را با شاخهاش میدرید انگار تنش هوس تیر داشت و من چه کمان فرسودهای بودم سیگار بر لب و یخزده قلب فرسنگها فرسنگ با شکارچی کمینکردهاش غریبه بودم فرورفته در خوابی زمستانی خوابی زمستانی…