View in Telegram
🍁ندای اسلامی🍁
فرشته_ ی_ کوچک _ اسلام # قسمت _ پنجاهودوم𣀽𡰽𡰽 نماز صبح رو خوندم ، کمی آرومتر شده بودم ، سعی میکردم با کارهای مختلف خودمو سرگرم کنم تا اون خواب # وحشتناک یادم نیاد ،اما بی فایده بود و مدام ذهنم میرفت سمت اون خواب ... ظهر مادرم و زن عمو داشتن ناهار درست…
#فرشته_ی_کوچک_اسلام
#قسمت_پناهوسوم
بالخره بیستمین روز سال ۱۳۹۵ 😌 پدرم با عمو حرف زده بود و قرار شد برای # خاستگاری بریم خونشون򓐽
اونشب و هیچوقت یادم نمیره ...
همش میپریدم اینور اونور و از خوشحالی همش #خداروشکر میکردم 򓐽
خوشحال بودم از اینکه خانوادم سر و سامون گرفته 򓐽
داداش کیوانم داره به آرزوش میرسه و از همه مهمتر اینکه ساناز با ایمان بود و برازنده ی کیوان򓐽
رفتیم خاستگاری اونشب کیوان و ساناز اصلا حرف نزدن انگار بار اولشون بود همدیگه رو میدیدن򐠽
بزرگترها حرفهاشونو زدن .... مهریه کمی فقط برای بجای آوردن رسوم تعیین شد و به لطف الله جانم همه چیز به خوبی
پیشرفت򓐽
قرار شد یک هفته بعد مراسم عقدنکاح رو به روش اسلامی برگذار کنیم򓀽
اونشب وقتی رفتیم خونه بحث مسلمان شدن پدرم و مادرم بود ....
کیوان گفت : باور کنید هیچ دینی قشنگتر از اسلام نیست ، شما که همه ی قوانین اسلام رو دارین انجام میدین ،پس یه
شهادتین بگید و ان شاءالله بتونید ایمان تونو قوی کنید ....
پدرم گفت : هنوز هم کمی تردید دارم! وقت بیشتری لازم دارم
دیگه منو کیوان حرفی نزدیم ، اسلام زوری نبود، باید اجازه میدادیم با منطق واحساس خودشون قبولش کنن ....
اون یک هفته بهترین هفته بود واسه کیوان򑐽 از خوشحالی اون منم خوشحال بودم... همه ی کارهاشون انجام شده بود و بالخره
روز نامزدی رسید !
نامزدی اسلامی بود ،خبری از لباس آنچنانی عروس و داماد نبود خبری از آرایشگاه رفتن عروس نبود򑐽.....
اخ نگم از مهمونها򔀽همه یجوری نگاهمون میکردن انگار مجرم دیدن میدونستم فقط هم بخاطر پدرم اومدن وگرنه که معلوم
بود اصلا از ما خوششون نمیاد򐠽وقتی قرار شد خطبه ی عقد بخونن برای ساناز و کیوان از چیزی که دیدم تعجب کردم ساناز با نقاب بود򔀽򜰽
چیزی نگفتم ، خطبه ی عقد رو خوندن و بالخره کیوان و ساناز محرم همدیگه شدن򓐽.....
وقتی بهشون تبریگ گفتم عمیقا ساناز رو بغل کردم و گفتم : امروز برای تو از همه خوشحالترم .... الله راه زندگی تونو پرخیر
و # سعادت کنه ....
به کیوان هم تبریک گفتم : داداشی بالخره دوماد شدی الهی که مبارکت باشه و هرچقدر که کنار ساناز هستی ، خوشحال و
شاد باشین .... به واسطه ی ساناز ایمانت قویتر بشه و به واسطه ی تو تقوای ساناز بیشتر بشه ان شاءالله....򓐽
ساناز و کیوان همونجا بین جمعیت دستهاشونو رو به آسمون بلند کردن و خداروشکر کردن چه صحنه ی قشنگی بود ،
اشک شوق داشتم برای برادرم عزیزم و دختر عمویی که الان شده بود زن داداش عزیزم򑐽
آخر مراسم که همه رفته بودن و خانواده ی خودمون و عمو مونده بودن به کیوان گفتم : داداش واقعا ساناز چجوری میخواد
تحملت کنه؟ تو زشت ترین داماد دنیایی الکی میگفتم 򔀽
کیوان چیزی نگفت ولی ساناز گفت : اگه زشت ترین داماد دنیا هم باشه که نیست من بخاطر الله دوسش دارم ... سایه ش این
دنیا بالاسرم باشه تا اون دنیا هردومون زیر سایه ی الله باشیم򓐽
آخ که چقدر کیف میکردم از این حرفهای قشنگ ساناز و معلوم بود کیوان چقدر از انتخابش راضی و خوشحاله򓐽
همه چی خوب بود و همش داشتم #خدا رو شکر میکردم بخاطر اینهمه اتفاق خوب و اینهمه خوشی و سعادت򓐽
اما این خوشی ها دوام زیادی نکرد򕀽
بدترین اتفاق زندگیم برام افتاد تا حالا دارم از اون اتفاق ناگوار میسوزم
دوماه از نامزدی کیوان و ساناز میگذشت ! همه چی خوب بود ، عمو و کیوان واقعا پدرم رو # بخشیده بودن ! پدرم داشت روی
خودش کار میکرد برای قبول کردن اسلام .... و هر روز داشت بیشتر قانع میشد که # اسلام بهترین دین و محمد صلی‌الله‌علیه‌وسلم پیامبر خدا
هست ....
یه روز پدرم اومد خونه و گفت باید برم کرج یه سفر کاری دوروزه ....اومد خونه و به کیوان گفت : میخوام تو با بقیه کارمندها بری به این سفر ، کار سختی نیست و میتونی انجامش بدی و
همینطور # تجربه یی میشه برای خودت ، اگر هم کمکی خواستی خیلی ها هستن # راهنماییت کنن ...
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily