به کجا چنین شتابان ؟؟
ای انسان..!
تویی که درآخر نامت را به سنگی میسپارند
وتنت مهمان چارچوب قبری میشود
چرا همنشین قتل وغارت ودغدغه ها شده ای؟؟
از زخم زبان هاتورا چه سود؟
دورویی وانسان نمایی تا کِی؟؟
آیا انسانیت تنها شعارش باید بماند؟
چه کرده ای با خاکیان؟
انسان،حیوان، جانداروبی جان ازتو درامان نیستند
چرا انسان از انسان می هراسد؟
چرا باید از انسان گریخت؟
چرا واژه غریبی اس عشق دراین وادی؟
خودت را کجا گم کرده ای
کجا جا مانده ای؟؟
میشود زمین را از وجود این موجود امن کرد؟؟
مینویسم براین تاریکی شعری از جنس غریبی
که دردل آن امیدسوسو میزند برای جوانه زدن
کِی آفتاب به زمینِ مُرده لبخند خواهد زد؟
اشکهایِ ظلم وبی کسی ودلتنگی را چه کسی
از پنجره های این شهر پاک خواهدکرد؟
کاش میشد من وتو مابشویم..
دستهایمان را دردست هم بگذاریم
زخم هارا ببینیم
خوب میدانیم از زخم هاترک خوردیم
تن وروحمان از شلاق بی رحمی آدمیان کبود است..
ازلجبازی زمانه به تنگ آمده ایم
وسط این روزهای تلخ بیا از نگاه هاونجواهای یکدیگر دلگرم شویم برای ادامه دادن
قلبی شکسته رااحیا کنیم
دست سردی رابه مهربفشریم
درقحطی عشق ومهربانی
آغوش خودرا برای آن کودک بی پناه باز کنیم
مهرِ نگاهمان ماوایِ رنج آن زن تنها باشد
باآن مردِ خمیده ازغمِ روزگار چای بنوشیم
بیصدا اشکش را ازگوشه چشمش پاک کنیم
یک جفت کفش گاهی برای کودکی تمام دنیایش میشود
یک عروسک برای دخترکی موپریشان میتواند
لالایی بخواند
بیا تاهستیم زمین را ازکابوس سردِ زمستان
نجات دهیم
بیا چون رود روان باشیم
گره ای هرچند کوچک اگر با انگشتانت باز میشود
دریغ مکن
من وتو مابشویم زیبا میشود زمین...
✍#پرستونامه ای به انسانها
@navayemastaneh