در سمت توام دلم باران ، دستم باران دهانم باران ، چشمم باران روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند یاد تو کوران می کند .. هر اسم تو را که صدا می زنم ماه در دهانم هزار تکه می شود .. کاش من همه بودم کاش من همه بودم با همه دهان ها تو را صدا می زدم .. کفش های ماه را به پا کرده ام دوباره عازم توام ... تا بوی زلف یار در آبادی من است هر لب که خنده ای کند از شادی من است زندگی با توست زندگی همین حالاست... زندگی همین حالاست...
نه طاقت دل کندن از زمستان را دارد و نه شور و شوقِ رسیدن به بهار را پنهان میکند آری اسفند آنقدر مست است که هم دلش آغوشِ زمستان می خواهد و هم دوست دارد برای شکوفه های بهار بمیرد