لب به لب
ناقوس ها
عشق می خوانند
معبد لبها پر از ذکر خداست
شکوفاییِ اردی بهشت را
غمازیِ غنچه ها با ملودیِ رقصِ
نسیم در هوشِ سروها
به بالاییِ اندامت
حلقه زده اند
هارمونیِ وصف ناپذیری را به
اساطیریِ نگاهت کوک زده اند
نُت به نُت دلبری
کولیِ چشمت
ملاحت فال ها را
به فنجانِ عشق می ریزد
قهوه ی قجری هم که باشد
حریف تیغ ابروی تو
نمی شود
عشوه ی چین چینِ دامنت که بپیچد
بهار لبریزتر از سنبلِ موهایت می نوشد
پرچینِ آفتاب
لب تر نمی کند مگر از
آبیِ چشمهایت
جرعه جرعه
در شیرینی شور انگیزِ بهار
شوق میشکوفی
دستهایت پر از بهانه ی روئیدن است
اصلا تو هم می دانی
حتی بهار هم
گاهی کسل کننده است
دلتنگیِ عصر بافت شعر را
وا میچیند
وکلافه گی لحظه ها گره می خورد
به سیمهای تار
و دوباره در خلجانِ خیس گونه ها
رگه ای از اشک
تا مسیرِ دورترین نقطه ی
درد ؛دور می زند خماریِ خیال را
شورِ شعر دورِ گلویت
می پیچد
وباز عشق در پژواک دوست داشتنت
تکرار می شود
#اڪــرمـ_نورانی#آوا_مریم_عسگری