صبح سحر که پرنگشوده است آفتاب
میآیی و سمند تو را عشق در رکاب
روشن به توست چشمم و در پیشوازِ تو
کوچکترین ستارهی چشمانم آفتاب
بِشکُف که چتر باز کنی بر سرِ جهان
ایباغ نرگس! ای همه چون غنچه در نقاب
ای چشمهی زلال که با آرزوی تو
از صد سراب رد شدهام در هوای آب
ساقی! خمار میکُشدم، گر نیاوری
از آن میِ هزار و دوصد سالهام شراب
با کاهلی به پردهی پندار ماندهاند
ناباوران وصل تو، جمعی ز شیخ و شاب
بیدار اگر به مُژدهی وصلت نمیشوند
با بیم تیغ تیز برانگیزشان ز خواب
آری وجودِ حاضرِ غایب شنیدهام
ای آن که غیبت تو پُر است از حضور ناب
با شوق وصل، دست ز عالم فشاندهایم
جز تو به شوق ما چه کسی میدهد جواب؟
#حسین_منزوی
#صبح_بخیر
┄✨❊🌼❊✨┄