جلسه امشب را به سرعت در ذهنم مرور می کنم. تصویر جورج و طارق و ژرالد و مونیکا در برابرم زنده است. تجربه به من می گوید در سفر شناخت انسان ها و گفتگو با آنان مهمتر از گشت و گذار در خیابان ها و ساختمان هاست. هر انسانی خود جهانی از روایت است. روایت انسان ها با گرایش ها و باور ها و سلیقه های متفاوت در بیروت عروس زخمی خاورمیانه که سر بر زانو نهاده و اشک چشم کودکان خود را که در ساحل به خواب رفته اند پاک می کند. و با موسیقی امواج برایشان آواز می خواند. چند نفری در محوطه باز هتل روی صندلی های کنار دیوار شیشه ای نشسته اند. سیگار می کشند. وارد آسانرو که می شوم. می بینم مردی با همسر محجّبه و دو دختر سه و پنجساله اش توی آسانسور است. انگشت های دست راستش قطع شده و چشم راستش باند پیچی شده است. حدس می زنم قربانی پیجر است. سلام و احوالپرسی می کنم. به فارسی، آرام و با لبخند می گوید خوش آمدید. هم طبقه هستیم. من به اتاق ۱۷۰۱ می روم. همان شماره قطعنامه سازمان ملل در باره اتش بس لبنان در پایان جنگ تابستان ۲۰۰۶. توی آسانسور می گویم: خدمت شما برسم!
*
روزنامه اعتماد، ۵ دی ماه ۱۴۰۳
Https://https://t.center/maktuob
ادامه دارد