View in Telegram
داستان لری : وصیت پدر بزرگ (  پاپا ) ::: قسمت : دوازدهم  سهراب رَت اتاق خوش هه و گَنَ و گَن و ناراحتی خُوَش برد تا سوشوسو وریسا رت نون گرم آورد و چایی درست کرد انواع اناشنا نیا سر میز ، خوش اناشنا حَرد و برگه نوشت که عزیزم مه ها روم و در کار دارم تا ظهر یام ، ساعت ۸   لباس پوشی کرد و در سوار ماشین بی حرکت کرد ویلا کافه کوروش  رفیقش ، تا رسی او هم تازه اومایی سلام و علیک کردن و نشیسن، سهراب گوت : زندگی خیلی سخت میگذره خانمم نمیدانم چشه همیشه عصبانیه  ، توی تهران  آشنا و فامیل  نداره  کاش امشب با  خانمت بیایی خونه ما تا خانمت با  خانمم آشنا بشه  شاید از  تنهایی در بیاد  با هم  بگردن تا  کم استرس و ناراحتی داشته باشه خیلی  نگرانشم که مریض و افسرده بشه ، کوروش  هم گوت چشم حتما امشب مباییم خونتون  ، سهراب هم تدریس د دانشگاه سی رفیقش گوت خوشحال بی که د بیکاری درومایه ، کوروش گوت چون الان بیکار توی خونه  هستید و سرگرمی ندارید  حوصله همدیگه را ندارید اگر دانشگاه شروع بشه خانمت هم مشغول درس میشه و  رفیق دانشگاهی پیدا میکنه و سرگرم میشه  دِیکه  فکر و ناراحتی نداره  ، گری هیسه د کافه درد و دل کردن و کوروش گوت  : امشب منتظرتون هستیم خداحافظی کرد و اوما قه ره دو تا پیتزا خری سی نهار اوما حونه ، وارد حونه بی که سهیلا سرگرم سیل کردن سریال بی  سلامی وش کرد جواب نه اوما پیتزایا نیا سر میز آشپزخانه رت اتاق لباس عوض کرد و اوما مین هال نشیس سر مبل دِ جرات قصه کرده ناشت، گوت هیسه سهیلا ناراحت بوه روه و اتاق هه لااقل نشیسه مین هال سیلش کنه و خوشحال بی ، گَری نَشیس وریسا  رت  پیتزایا آماده کرد وسایل نیا سر میز و سهیلا ریش اولا بی گوت خانم عزیز بیا نهار بور ، سهیلا گوت مه خانم تو نیسم و اشتها هم نارم  ، سهراب هم دو قل پیتزا و زور حَرد در پاکت بست رت و اتاق خوش دراز بی و سر تخت تا بَخُویه ولی دَ ناراحتی اصلا نتونیس بَخُویَه ، چنو  ایلا و اولا پل آورد تا و زور کمی خویس ، وریسا رت دستشویی دس و ری ششت چایی درست کرد چایی حرد گری هیسا سهیلا د اتاق دروما وش گوت عزیزم بیا چایی بور امشو مهمان عزیزی  دارم وا خانمش یان حونمو وا خانمش آشنا با  تا د تنهایی درویی شاید دوست داشتی واش بگردی روحیت شاد با ، سهیلا گوت و اجازه کی خود سی خود مهمان دعوت کردیه د کجا دونی مه راضیم ؟ سهراب گوت ای یه گل آزمایش کنیم اگر خو بین وا یک رابطه برقرار کنیم اگر دوست ناشتی هه بوه وی یه گل دِ کسی دعوت نکنم ،    سهراب رت مغازه و میوه فروشی خرید کرد آورد سی پذیرایی ، میویا ششت نیا د یخچال ، کم کم بی و ایواره پیتزایا ظهر گرم کرد شام حردن ، نشیسن منتظر مهمانیا تا بیان ، گری وش رت گوشی سهراب زنگ زه کورش  رفیقش گوت حرکت کردیم تا ۱۰ دقیقه دیگه میرسیم ، سهیلا هم بخاطر یه که کسی د ازدواج اجباری شک نکنه لباس خو و شادی پوشی کم کم مهمانیا اومان زنگ حونه زن در واز کرد اومان بالا ، تا وارد بین خانمیا یکه دین هه گات یه ۲۰ ساله رفیق بینه دست کردن د مل یک و شادی و خوشحالی نشیسن ته یک سهراب هم نشیس جفت کوروش، شروع کردن و شوخی و جک و خَنیسَه ، سهیلا رت سی اولین بار گاز روشن کرد آب جوش کرد  قهوه درست کرد آورد سی همه ، وا قهوه و میوه و آجیل سرگرم بین چَنُو جمعشو گرم بی که تا ساعت ۱۲ شو هم گذشت،  کم کم آماده بین که رون خانم کوروش که زهرا نومش بی  شماره موبایل دَ و سهیلا شماره هم گرت که همیشه د ارتباط و احوال پرسی بان ، خداحافظی کردن و رتن ، بعد اُونو سهیلا گوت دستت درد نکنه چه رفیقیا با حالی داری تا ایسه سی دعوتشو نکردی خیلی روحیم عوض بی ، سهراب گوت مه اجازه ناشتم انی رفیق زیاد دارم سی رفت و آمد، امید به خدا اگر دوست داشتی کم کم واشو آشنا بویی ، خیلی خوشحالم که خنه و لوت آوردم،  امیدوارم همیشه بخنی هیچ وقت دوست نارم غمگین بویی عزیزم ، سهیلا وا روحیه باز تشکری کرد رت د اتاقش تا بَخُویه سهراب هم وا خیال راحت و وجدانی راحت رت اتاق خوش خویس  . عباس،( اریا ) ادامه داره .....  . https://t.center/lorhistory🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily