View in Telegram
#آبان_174 خوب بود هیچ حس و ارتباط خاصی هم بین من و نوید نبود و تو اینطور حساس شده بودی. _گفتی؟ _اوهوم. شب سختی رو در پیش داری! _ شماره ی تو رو ندارن خواهران امینی. نه؟ با زیرکی و خوشحالی گفتم: _فقط مامانت و سارینا . _ همون که ریلکس نشستی. من قراره پاره شم! ولی همچین دل خوش نکن به رازداری اون دوتا. نه مامان من و نه اون سارینا هیچ کدوم زیر شکنجه های پنج خواهرون دوام نمیارن!! قبل از اينکه قهقهه ام به هوا برود جلو جلو لبم را گزیدم. نمیخواستم باعث آزارت شوم! _وای به حالت آبان. _چرا؟ _اومدم شیراز باید دلیل تو درسته بذاری جلوم.! به دلیلم که تو باشی نگاه کردم. این بار به شدت خنده ام گرفت... تو را با این قد و هیکل چطور درسته میگذاشتم جلوی نوید؟! در لحظه خنده ام فرو نشست و ترسی مرموز به سراغم آمد... واقعا چطور باید به نوید میگفتم؟ موبایلم را توی کیفم گذاشتم و تو هنوز نگاهت به تاریک و روشن کوچه بود و نمیدانم به چه فکر میکردی. _یارا؟.. برگشتی و نگاهم کردی. سرم پایین بود و با زیپ کیفم بازی میکردم. _تو خیال می کردی من از نوید جدا شدم و اومدی دنبالم. آب دهانم را قورت دادم. نمیدانستم اصلا پرسیدن این سوال مهم بود یا نه. _واقعا اگر من با نوید ازدواج کرده بودم و اون اتفاق بین مون افتاده بود بازم میخواستی منو؟ نمیدیدمت اما وزن نگاهت سنگین بود... _برام خیلی عزیزی. قلبم ریخت. دستت را بلند کردی و همزمان که لبه ی شال خاکستری ام را نرم و آهسته پشت گوش میدادی گفتی : _آره شک نکن که بی برو برگرد ازت خواستگاری میکردم. نمیتونستم به خاطر همچین دلیلی ازت بگذرم اما نمیخوام حرف الکی بزنم. اگه زنش شده بودی تا آخر عمرمون عذاب میکشیدم یه عذابی که فقط یه مرد میفهمه. لمس انگشتانت به لاله ی گوشم رسیده بود آرام و با توجه...نه هر مردی. مردی که عاشق باشه. تو از همان ابتدا برایم متفاوت از بقیه و بسیار قابل احترام بودی. اما حالا با وجود این موضوع بیشتر از گذشته پیش چشمم شریف محترم و عزیز شدی. _کاش میشد امشب و بیای پیشم بمونی. _بیام؟ لب چسباندم به زیر چانه ات.. _بیا. _حیف. نمیتونم این دعوت وسوسه انگیز و قبول کنم. _ چرا؟...نگاهت کردم و تو دست گذاشتی روی کمرم و نوازشم کردی چشمک زدی و گفتی: _باید برم خونه این آتیشی که انداختی وسط و خاموش کنم ؟! _کاش نیرو تو بذاری برای آتیش سوزی اصلی! _پس نمیای؟ آهسته‌ خندیدی و سر تکان دادی. _ میدونی که. این روزا خیلی جلو خودمو میگیرم خطا نکنم. _خطا چیه؟ سر پایین کشاندی, جایی حوالی لب ها... _خطا اینه که همش دلم میخواد یه کارایی... قلبم هری پایین ریخت و تو بلافاصله عقب نشستی. زیر لب چیزی گفتی که شبیه به لعنت بهت مرد یا چیزی در همین مایه ها! دستم را روی گونه های گر گرفته ام گذاشتم و ریز ریز خندیدم. خنده ام از این دل بود. دلی که حسابی خوش بود. *** _خیلی بی شرفی آبان. _چرا؟ _نمیشد همه ی اینا وقتی اتفاق می افتاد که منم شیراز باشم؟! _ همه رو گفتم برات که. _ نه. باید بودم یارا رو میدیدم. _اونم میبینی. تو فعلا تمرکزتو بذار رو یادگیری زبان شیرین لری یاسوجی! و انگلیسی درس دادنت خانم معلم. _خیلی کثافتی دلم خواست با شما اونجا گیر کنم! خندیدم و خودم را انداختم روی تخت سودی رفیق خوبی بود. خیلی خوب.هرچند که سه چهار ماهی میشد موقعیتی برایش جور شده و رفته بود یاسوج. _نه تو به من بگو لباس شب منو برداشتی جلو همه شون پوشیدی حالا من چی بپوشم تو عروسیت؟ بلند بلند خندیدم و صدایش را شنیدم. _میگم شرف نداری نگو چرا. به صفحه ی موبایل نگاه کردم و با ذوق و خوشحالی وسط تخت نشستم و به سودی گفتم که تو پشت خطم هستی و او هم بعد از اینکه حسابی سر به سرم گذاشت قطع کرد و صدای تو کنار گوشم پیچید. _سلام. _سلام زود بگو! دیشب تا حالا همش تو فکرم. خنده ات گرفته بود. _من که همون دیشب پیام دادم بهت. _آره پیام دادی همه ریختن بهم فردا بهت زنگ میزنم. بدتر دلم شور افتاد. _ تلفن خونه ساکت نمیشد. نگار قطع میکرد هاجر میگرفت هاجر قطع می و نرگس بودیم که بیخیال نشسته بودیم. اینم داشته باش که خونه ی ما فقط یه کانالش بود! منظورت را می فهمیدم اینکه هر کدام از آن پنج خواهر به ترتیب با یکدیگر تماس میگرفتند و بحث و تبادل نظر میکردند. دسته ای از موهایم را به دهان گرفتم و همانطور که چهار زانو روی تخت نشسته بودم زانوم را با استرس تکان تکان میدادم. _نمیدونی چی میگفتن؟ _نه! نه را با مکث گفتی مطمئن بودم که بیخبر نبودی.و مثل روز روشن بود که جریان از چه قرار است. _طبق معمول همه کاسه کوزه ها سر من شکست من شدم بده.آره؟ سکوتت مهر تایید به حدسم بود. و آنجا بود که میخواستم من هم میبودم و از خودم دفاع میکردم. میبینی؟ چقدر فرق کرده بودم. منی که در گذشته به سوراخی میگریختم تا در امان باشم.. ادامه دارد... @kolbh_sabzz
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily