View in Telegram
#آبان_146 لب هایت را به هم چسباندی تا پوزخند نزنی اما طرحش را در چشمانت دیدم. _من باید درمان میشدم اینو خودتم می گفتی... در سکوت براندازم میکردی. سکوتی پر از حرف، پر از شکایت، سرشار از ناگفته ها. سردرد بدی داشتم. شاید به خاطر فشار پایینم بود. _روزی که اون تصمیم و گرفتم میدونستم از نظر تو منطق محکمی نیست. میدونستم قبولش سخته برات ولی از نظر خودم درست ترین راه بود. چند ثانیه ای تامل کردی. در نهایت لب باز کردی و گفتی: _که بری زنش شی؟ این بود راه درست؟ آهی کشیدم و گفتم: _من زن کسی نشدم... چانه ات را بالا دادی چشمانت غمگین و ناراحت و در عین حال حق به جانب بود. _تو قید منو زدی و با نوید رفتی. الان مهم نیست واقعا زنش شدی يا نه! تو اون و ترجیح دادی. برعکس آن چیزی که فکر میکردم هرچه از این جریان می گذشت., هضمش برای تو سخت تر میشد. ولی من باید دستم را دراز میکردم باید چنگ میزدم, چنگ میزدم به تویی که عزیز بودی... _حق داری. هرچی بگی حق داری من خودخواهی کردم فکر دل تو رو نکردم ولی تویی که شرایط منو میدونستی, الان واقعا لایق ببخش نیستم؟ برای لحظه ای حالت نگاهت تغییرکرد به آنی سرت را پایین انداختی و دستت را درون موهایت فرو بردی.دوباره گردنت را صاف کردی و به عقب تکیه دادی. بی قرار بودی دلم هر لحظه از این گندی که به زندگی ات زده بوم بیشتر آتش میگرفت. با لحنی سرد اما چشمانی که نمی توانست سرد باشد گفتی: _من چی؟! من لایق نبودم کنارت باشم؟ میخواستم شریک باشم تو همه ی دردات. میخواستم کَس باشم برای بی کسی ت. میخواستم نصف من نصف تو باشه... نخواستی. چی رو ببخشم؟ احساسی که به من نداشتی رو؟! اینکه بخشش نمیخواد عزیزم . عزیزمی که گفتی واقعا از ته دلت بود. نه از روی طعنه بود و نه کنایه. قلبم مثل داغ دیده ها خودش را به خاک انداخت. مقاومت بی فایده بود. باید رها میکردم خودم را شاید اشک ها چاره ای بسازند! . _میدیدم همش میگی دلت برای من سوخته, چون فکرمی کردی منم مثل خودتم. چون احساسی از طرف تو وسط نبود. تو دنبال دُن کیشوت میگشتی یه شوالیه که بیاد نجاتت بده. تقریبا از جا پریدم. _ نه، نه... پلک زدم تا تصویرت جلوی چشمم واضح شود. _من تنها بودم. همه ی این مدت هیچ کس نبود. تو الان منو میبینی... صدایم شکست و با زاری لب زدم . _من جون کندم تا این شدم... بلند شدی و از مبلمان فاصله گرفتی, هنوز هم دوستم داشتی هنوز هم دیدن اشک هایم دلت را نرم میکرد پشت کردی به من که نبینی نرمش دل ناسازگارت را نمیخواستی؟ شالم را عقب زدم و گلوی پر بغضم را به چنگ گرفتم. _ من دختر فراری نبودم یارا. نمیخواستم که باشم وگرنه برای تو مثل آب خوردن بود که یه خونه... هیچ وقت فکر نمیکردم در مقابل تو از خودم دفاع کردن به این اندازه سخت و نفس گیر باشد. تویی که هميشه حمایتم می کردی. گلویم را فشردم؛ لبم را گزیدم. بغض بزرگ و گلوگیری بود. گریه ام رقت انگیز بود و بلند. آبرو داشتی در محل کارت. دماغم را بالا کشیدم سعی کردم کمی نفس بکشم. _من باید تنها می بودم. باید از تو دور می موندم. باید رو پای خودم وایمیستادم. باید می فهمیدم اونقدر برام ارزش داری که پی همه چی و همه کس رو به تنم بمالم؟! باید می فهمیدم که بدون تو نميشه و هر روز به خودم بگم می خوامش... دوری تو انگیزه شد برام که برگردم ...دستمال له شده ای از کف جیب مانتوم پیدا کردم به بینی کشیدم و گفتم: _به خدا که اگه کنارم بودی اینی نمیشدم که الان هستم...دستانم به وضوح می لرزید. حالم هیچ خوش نبود.نمیدانم این بار هم اگر دکتر می فهمید بدون اطلاع او همچین کاری کرده ام برایم دست میزد یا نه؟! _یادت بیاد که من داشتم خودمو می کشتم چون امید نداشتم که بتونم داشته باشمت. تو نذاشتی, قسم دادی منو به جون خودت... _قطعا اون خودکشی برای من نبوده. برای خلاصی خودت بوده! با حیرت به پشت سرت نگاه کردم... یعنی به این اندازه پیش تو بی اعتبار شده بودم؟ باور کردنی نبود. زمانی خیلی روی صداقتم تاکید داشتی. _من به تو دروغ نمیگم یارا چرخیدی, چند قدم به سمتم آمدی بالای سرم ایستادی و گفتی: _اگه دروغ نیست. ادامه دارد... @kolbh_sabzz
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily