👆👆👆این بخش مربوط است به قسمت دوم #لینک_شانزدهم که بهدلیل #خطای_فنی حذف شده است:
#قسمت_دوم
اما خود در برابر این پدیدارها قرار میگیرد، چنانکه حتی قوانین این پدیدارها و ساختار سرمایه، کارگران را دچار تصوری میکند که با شکل پدیدار بهجای تقابل با هستهی درونی که همان ذات سرمایه میباشد، به مبارزه میپردازد. شرایط زیستی، کارگر را سرتاپا درگیر تضاد با مناسبات اِعمال شده میکند و او را برای تداوم حیات زیستیاش در جهان هستی و مناسبات حاکم، با همدستانِ متشکل گرد میآورد. انسان کارگر برای کاهش ساعات کار، برای بهبود معیشت و برای نوعیت خود به مقابله با سرمایه میپردازد، اما این تقابل و درگیری منجر به درک امور نمیشود. کارگر در برخورد با واقعیت و بهطور بیواسطه درون این پدیدارها که هستیاش را به بند برکشیده است، به تضادهایی که پیوندهای درونیاش را با هستی اجتماعی او بیگانه ساخته به اعتماد مینگرد. تقسیم کار، سلسلهمراتب اجتماعی، موجودیت واقعی طبقات و مناسبات و شرایط حاکم چنان به یک دنیای طبیعی و رایج بدل میگردد که جهان پدیدهها را همچون جلوهی نارسای ذات و جنبههای ابهامآفرین شکل میبخشد که این فضای روحی در ذهن کارگران، آنان را بهعنوان حاملان عملی روابط به انفعال میگرایاند.
واقعیت مبارزهی طبقاتی اگر بهگونهای بیواسطه در اعتراضات طبقاتی همچون عمل بتواره شدهی اجتماعی و آشنا در نظر گرفته شود، با حقیقیت پراکسیس انقلابی ـ انتقادی ماهیتاً متفاوت میباشد که در پایان به فروکاستی میرسد؛ چنانکه بسیاری از سندیکالیستها با شروع اعتراضات گستردهی کارگران در فرانسه علیه پیآمدهای بحران (شرایط اشتغال و بالارفتن سن بازنشستگی) در سال ٢٠۱٠ بهطوری دچار هیجان و توهم گشتند که ماهیت عملکرد رفرمیستی اتحادیهها برایشان فراموش شده بود.
اما صورتی از شکل واقعیت، در تنیدگی با پدیدههای بیرونی فضای اعتراضی مبارزهی طبقاتی، سایهای از حقیقت و فریب را بروز میدهد که هم بر مبارزهی طبقاتی و هم بر جهان عینیِ تثبیتشدهی ناخوآگاه کارگران پرده میافکند. این شکل از واقعیت مبارزهی طبقاتی دلالت بر ذاتمندی تضاد کار و سرمایه دارد که بهعنوان پدیدهای فروکاهنده و در خود، ماهیت این مبارزه را در اشکال مختلف ایدئولوژی در پرده میکشد. ذات مبارزهی طبقاتی بهطور بیواسطه که پدیدار مبارزهی طبقاتیِ در خود میانجیِ آن میباشد، بهطور نارسا و منفعل که فقط برخی جنبههای آن متجلی میشود، در چیزی غیر از حقیقتِ خود جلوه مینماید. تاریخِ بشریتِ تاکنون تاریخ مبارزهی طبقاتی بوده است و آن در خود و پراکنده و ابزارهای عملی ـ سودنگرانهی اشرافیتِ کارگری بهعنوان ساختاری از تثبیتسازیِ مناسبات و شرایط حاکم که از حیث تاریخی بر تقسیم کار استوار است، با ذات مبارزهی طبقاتی در تخالفِ ریشهای نیست. اما همین عدمِ تخالفِ ریشهای سبب انحلال ذات مبارزهی طبقاتی در شکل پدیداریِ آن میگردد. مبارزهی طبقاتی در شکل پدیداریِ آن آشکار و پنهان میشود، چنانکه خودِ آن پدیدار همانند ذاتِ مبارزه طبقاتی جلوه میکند. ابزارِ آن نیز به نیرنگِ مبارزهی طبقاتیِ کارگران تبدیل میگردد و از قوانینِ تثبیتگرایِ آن گذار نمیکند؛ گرچه مبارزه علیه قوانین این مناسبات نیز در تخالفِ ریشهایی با لغوِ آن قوانین نیست، واضح است که کارگران برای بهبود زندگی، برای کوتاه ساختن ساعات کار و تامین بیشتر خدمات اجتماعی مبارزه میکنند و این اشکال مبارزاتی پیوندِ درونی با مبارزهی طبقاتی دارد. به این ترتیب مبارزه علیه قوانینِ دستمزدی همانقدر واقعی است که مبارزه علیه لغو تمامیِ این قوانین از جمله کارِ دستمزدی؛ اما مبارزه علیه قوانین دستمزدی مبارزهای آشنا و محسوس است که خود را بدون واسطه به کارگر میشناساند. کارگر آن هنگام که نیروی کار خویش را در اختیار صاحب کار قرار میدهد و بیارادگی خویش را بر محصول کارش بهعنوان کالایی که اینک تجلی عینیتبخشیِ اوست مشاهده میکند وهنگامی که تبدیل شدنِ نیرویِ زندهی کارش را به نیروی مرده بهمثابه سرمایه که در برابرش انباشته میگردد حس میکند، به تضادِ میانِ این مناسبات آگاه میگردد. اما درکِ ساختار "خودِ موضوع" یعنی ماهیت نظام دستمزدی، خود را بیواسطه و مستقیم بر کارگر نمیگشاید. این پوشیدگی در کجاست؟ چگونه کسی که تمامیِ ثروت اجتماعی از قِبل کار و فعالیت و محصولِ نیروی کار او میباشد، بهعنوان "خودِ موضوع" در کلیتِ خود به ادراکِ این طبقه درنمیآید؛ در حالیکه نزدیک به یک و نیم قرن پیش، مارکس در کار عظیم خود "سرمایه" بتوارگیِ “کالا “ را بهروشنی تحلیل و نقد نموده است.
#لینک ۱۶:
https://t.me/kkfsf/23854#ادامه_خواهد_یافتhttps://t.center/kkfsf