🚩🚨 #طراح_مسأله بودن ؟
«#مسأله»، در علوم انسانی یک مفهوم بسیار مهم و زیربناییست.
در این مورد خاص، منظور بحران یا چالشی گذرا نیست.
منظور دشوارههای بنیادین یک کشور یا یک جامعه است که با تلاشهای انقلابی -
اجتماعی توانسته است، بدیلی را در برابر نظام استثماری و دولت مستبد سرمایه قرار دهد و اکنون درگیر باقی مجادلات دیگر است، چه طبقاتی و سیاسی و چه اجتماعی و فرهنگی، همه ریشه در پاسخی دارند که ما به آنها میدهیم.
در واقع، مسائل نوعی اصول بنیادین که ما با پاسخهای گوناگونی که به آنها میدهیم، نسبت خود را با چالشهای روزمره مشخص میکنیم.
بنابراین،
اهمیت حیاتی مساله، در خود پرسش است که ابتدا به ساکن مطرح میشود، و نه لزوما در پاسخی که قرار است بدان داده میشود. چون بدون طرح
مسأله، حرکت بهسوی آن میتواند در نیمه راه ممتنع گردد.
♦️مسائل:
نخست: امر مشترک اجتماعی چیست؟
دوم: الغای کار بهمثابه ضرورت
سوم: الغای مناسبات تولید مبتنی بر تولید ارزش، ارزش در این مناسبات برای رفع کار از خودبیگانه به معنی الغای خصلت دوگانهی تقسیم کار بهصورت مجرد و کار انضمامی میباشد. هیچ جریان سیاسی، و تشکل کارگری چه امروز، و چه در آینده، نمیتواند در ساحت سیاسی و اجتماعی ظهور کند، مگر اینکه ابتدا نسبت خود را با این مسالههای بنیادین مشخص کند.
بتوارهپرستی حزب، رهبری یا مسالهی شورایی؟سادهانگاریست اگر که گمان کنیم یک گروه نخبگان یا یک جریان سیاسی فرهیخته میتوانند با برخی تبلیغات یا تمجیدات و تقدیسها، برای یک ملت بزرگ، از حزب پیشتاز یا لیدر فرهیخته «اسطورهسازی» کنند، تا تحت منویات اساطیری، جامعهای را در ابعاد تاریخی و در ساختبندی «یک ملت» و با صورتبندی خاص اجتماعی «مهندسی» کند.
اگر تبلیغات حکومتی نمیتوانند مستبدین و دیکتاتورها را محبوب کنند، به طریق اولی، با یک جماعت برساختی بورکراتیک نیز نخواهند توانست، «چهره»ای را به اسطورهای ملی بدل کنند، مگر اینکه نظام طبقاتی پیشین را به طرق دیگر بازتولید کرده باشند. بهاین ترتیب، در بازههایی در ابعاد اجتماعی، قضاوتهای بزرگ یک جامعه از سازوکارهای دیگری پیروی میکند.
رهبران بسیاری بودهاند که برخی از آنان افرادی «کارآمد، با تجربه و نظریهپرداز» بودهاند، اما در در فاصلهی اقامت در هیئت رهبری و کسوت ریاست بهتدریج از آنرو که از مسائل بنیادین اجتماعی گسستهاند، دیگر نتوانستهاند در ساحت سیاسی، اجتماعی نسبت خود را با مسالههای بنیادین مشخص نموده و به مبانی مسائل اصلی برگردند. زیرا که برای تغییر مسیر و ارائهی راههای جدید، گریزی نیست که ابتدا به اصل مساله برگشت و سپس به آن پاسخ جدیدی داد. همهی اینها یعنی، هر بار جامعه ناگزیر باید به خود و بزنگاهی برگردد که بهگونهای کانون تلاقی هر سه مسالهی اساسی در گذار به تأسیس امر مشترک اجتماعی (سوسیالیسم/کمونیسم) که هرگونه واسطهای در شکل ارزشی آن ناپدید میشود را موضوع اصلی جامعه نماید.
♦️البته از رؤیای روزی که تمامی مسائل بنیادیناش برطرف شوند، نباید از آینده یک آرمان اسطورهای ساخت. و در گسستن رادیکال از کنونه و بنیاد نظام استثماری کار مزدی در نخستین مراحل و ورود به فاز کمونیسم، هنوز اجتماع جدید متأثر و آغشته در میان کهنه و نو میباشد که به سهولت گذار از آن بدون تلاش تمامی مولدین میسر نخواهد بود. در گذار از این فرایند به بالاترین فاز یعنی کمونیسم، یعنی مفهوم ضرورت را به «از هرکس به حدِ توانش، به هرکس به حد نیازهایش» عملی نماید.
آنچه در مراحل نخست اتفاق افتاده، دیگر هیچکدام از اصول بنیادی نظام بیگانهساز سرمایهداری در آن پا برجا نیست. یعنی بنیادیترین مسائلی که مولدین (کلیت اجتماعی) در اشکال تعاونی و شورایی جامعه را درگیر گذر از آن کرده بودند، خودرهایی را تحقق بخشیدهاند.
به ما بهپیوندید:
https://t.center/kkfsf