🚨🚩#سابیر_هاکا شاعر کارگران💥«میترسم بعد از مرگم هم کارگر باشم».
شاعری کارگر یا کارگری شاعر که تمام اندوهها و غصههای خود را در مصرعهای غمگین شاعرانه فشردهسازی میکند؛
«درون هرلذت، ترسی بزرگ پنهان شده است
ترس از این که
صبح زود کسی شانهات را تکان بدهد و بگوید
بلند شو
سابیرباید برویم سرکار»
میگوید:
«پدرم کارگربود
مرد با ایمانی
که هر بار نماز میخواند
از دستهایش خجالت میکشید»
به کوتاهترین شکل ممکن از جهان کارگران میگوید.از دستان پینهبستهشان، از شرمساریشان در برابر زندگی و از رنجهای کلافهکنندهای که جهان بیرحم از آنها دریغ نداشته است.این رنجها آنقدر طاقتفرسا هستند که گاه شاعر ایمان خود به خدا را به خدا هم از دست میدهد و سربه عصیان بر میدارد؛
«تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم
به گذشته دور برمیگردد
اینکه
خانوادهی شش نفری ما
در اتاق کوچکی زندگی میکرد
و خدا تنها بود
و خانهاش از خانه ما بزرگتر بود»
چه میتوان گفت که
سابیر هاکا به زیبایی درباره کارگران نگفته باشد. مردانی که از شرف و رنج تغذیه میکنند و محروم از بوی خوش بهشت و آسمان درد میکشند و با زمستان زندگی مدارا میکنند.
در جهانی که شعارش سحرخیز باش تا کامروا باشی، چگونه کارگری برای سی سال هر روز زودتر از همه در میدان کارگران ایستاده است و چشمانش را به راه دوخته تا اربابی از راه برسد و دستش را بگیرد و برای چند روز از گرسنگی نجاتش دهد.
«رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد»
با اینحال کارگران یک چیز دارند که بسیاری از آن محرومند
آنها نان بازوی خود را میخورند و نان دونان از گلویشان پایین نمیرود. حرمت نان با آنهاست
ناظم حکمت میگفت:
"سرم را نه ظلم میتواند خم کند
و نه مرگ
و نه ترس.
سرم فقط برای بوسیدن دستهای توست که خم میشود»
https://t.center/kkfsf