👆👆👆ادامهی #بخش_یازدهم #قسمت_دوم
همچنین مُراد از نقد "#حزبیت" در هر شکلی از اشکال آن نیز، نخست جدا ساختن آن از مفهوم انقلاب پرولتری و سپس در تداوم آن
اُبژهزدایی از نظریهی "پرولتاریای انقلابی" که از سوژهبودگی بهعنوان کُنشگر تاریخ به سطح ناظرِ درخود و بیگانه از سرشت خویش که تنها در عینیتبخشی بر تحققیافتگی دیگر طبقات به ایفای نقش میپردازد تا حزب را بهعنوان فاعل شناخت پدیدار گرداند، تلاش خواهد شد. نقد ما بر "
حزبیت"، اساسا نه موضوع بومیگرایی و نه حل مسائل تمامی جهان را در برمیگیرد، بلکه ریشه در واقعیتی دارد که اینگونه از سازماندهی در محدودسازی تفکر، فروکاهشی و زدودن سازو کارهای اندیشگی و در نهایت سرانجامیدن آن به نوعی از حکومتداری است که جامعه و انسان را با مدیریت، نظارت و کنترل به مراقبتی در زیر هژمونی یک نیرویی از تثبیتشدگی دولتی میکشاند که فرارفت از آن تنها با سرنگونیاش میسر و ممکن میتواند گردد، زیرا که قراریافتن تحت چنین دستگاهی از سلطه و هژمونی هرگونه از تفکر انتقادی را به انجماد کشیده و تفکر انتقادی که باید تفکری
سلبی باشد را به شدت سرکوب و نابود خواهد کرد.
آن که بسیار اهمیت دارد این است که آیا تضادهای بالفعل جهان سرمایهداری، بحران سازمانیابی،
خطوط محدود ایدئولوژیک چپ، ما را برای برداشتهای جدید از
#دیالکتیک آماده نکرده است؟ بنابراین
دیالکتیک سازمان، جهانشمولی این برداشتهای جدید میباید باشند.
کانت در مقالهی معروف خود با عنوان "در باب روشنگری" که بهگونهای نظریهی انتقادی را بهطور جهانشمول (جهانشهری) طرح میکند، ضمن تأکید به "آزادی"، بر این باور است که کاربرد "عقل" برای آزادی در برابر "همگان" و به این ترتیب در پایبندی به نظم حاکم و تعیین تکلیف برای فاصلهی زمانی در اجرای "آزادی" تا به هنگامی است که روشنگری در حیطهی عمومی به چیرگی رسیده باشد. یعنی که روشنگری عبارت از آزادی فکر و بیان است و نه کاربرد آن در حیطهی خصوصی به عنوان "شغل"، "وظیفهی اداری"، یا "جایگاه اجتماعی"، به این معنی که هر کسی مکلف به اجرای وظیفه و اطاعت از مافوق بوده بدون آنکه امور نظم مختل شده باشد، اما همچنان بتوان "شرافت فکر" را هم بدون مماشات نسبت به آنچه را که درست میپندارید به جا آورده باشید! یعنی به این معنی که آن گستاخی خواهد بود اگر کسی مالیات نپردازد، اما در مورد ظالمانه بودن آن نیز هرکسی مجاز است که بنویسد! برهمین اساس، کشیش میباید مطابق آموزههای رسمی وعظ نماید، همچنین هر کسی هم مجاز است خارج از کلیسا نسبت به آن و بهطور نوشتاری انتقاد به عمل آورد. بنا بر این، کانت در "نقد عقل عملی" دو مسألهی "خیر" و "حق" را محل نزاع هم قرار میدهد. "حق" و "وظیفه" که در اخلاق کانتی مبتنی بر تقدم سوژهی خودآئین، ارادهی آزاد و همزمان قانون که غایتمندی است، یعنی این که خیر و سعادت و منفعت تعیین کنندهی آن نیست. بههمینسان نیز جامعه هیچ مفهوم خاصی از خیر را پیش فرض خود قرار نمیدهد، غیر از مفهوم "حق" که آنهم مقولهای است اخلاقی و مستقل از امر خیر بوده و آنچه جامعه را عادلانه میسازد، ایجاد زمینهای برای آزادی همگان است که هر کس مقصد و غایت و ارزشهای ویژهی خود را پیجوید، بنا بر این "telos" یا مقصد و غایت نیست که موضوع هدف باشد.
بهاین ترتیب،
در دیدگاه کانتی پذیرش حقوق فردی در جامعهی دمکراتیک و پذیرش حق "نافرمانی مدنی" که "دولت" را به چالش میگیرد، اطاعت از قانون را هم وظیفهی اخلاقی عمومی شمرده، اما، تناقضی گشوده میگردد که تناقض حق قانونی و حق اخلاقی یعنی به تناقض عمل و نظر مراجعت میکند که تاکنون محل نزاع کانتیانیسم بوده است. به یک معنی دیگر این که
دمکراسیِ نمایندگی، آزادی را درگیر وجدان و اخلاق نموده و مسألهی اجتماعی را در تناقض رها میسازد. اما همزمانی این تناقض در شرایطی اتفاق میافتد که دولتِ سرمایه، دارای قدرت و دستگاه سرکوب هم میباشد، نتیجهی حاصل از این مجموعهی متناقض این خواهد بود که جامعه فقط دارای چنان حقوق و اخلاقی میتواند باشد که از طرف دولت به جامعه بخشیده میشود و این معضل در میان جاودانگی کشاکش قدرت دولت و حقیقت ابقاء میگردد. آنچهکه باقی میماند، تنها یک رد پایی از وظیفهی اخلاقی روشنگری کانتی است که جامعه در برابر هر آنچه خلاف جهت "اخلاق وجدانی" است سکوت ننماید. اما اولا این آزادی تنها حقوق سیاسی افراد دارای حقوق برابر را در نظر میگیرد، دیگر آنکه همهی سوژهها (افراد) را بهعنوان "غایتهای فینفسه" همسان در نظر میگیرد، چنانکه آخر سر جامعه در میان دوپارگی "آزادی" و "عدالت"، سوژهی اخلاقی و وظیفه و کاربرد عقل، در برابر دولت رها میگردد.
#ادامه_خواهد_یافت
https://t.center/kkfsf