🚩🚩🚨به مناسبت سالروز مرگ ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ( Ильич Ленин Ленин) معروف به
#لنین (۲۲ آوریل ۱۸۷۰ – مرگ ۲۱ ژانویهٔ ۱۹۲۴) نظریهپرداز مارکسیست و بنیانگذار انترناسیونال سوم، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار “دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی”.
#ن_بریندر سالمرگ
#لنین او را به یاد میآوریم. وی بهعنوان یکی از رهبران برجستهی انقلاب روسیه، که به میلیونها نفر از افراد استثمار شده و تحت ستم در سراسر جهان الهام بخشید تا متحد شوند و خود را از زنجیرهای سرمایهداری نجات بخشند.
امروز چه چیزی میتوانیم از او بیاموزیم؟لنین هنگامی که در پیشاپیش آغاز انقلاب روسیه به هگل بازگشت، با تأکید در رابطه با کاپیتال مارکس نوشت؛ “که درک سرمایه، بهویژه فصل اول آن، بدون خواندن ‘علم منطق’ هگل غیرممکن است.”
لنین با قرائت از هگل، با گذشتهی تجربهباوری خود از “ماتریالیسم دیالکتیک و امپریوکریتیسیسم” گسیخت. اما، در واقع هیچ چیز لنین، مَرد انقلاب اکتبر را ، از آموزهی هگل به عنوان “ایدهی تئوری” به “ایدهی عملی” هدایت نکرد که وی گفته بود؛ “ایدهی عملی فاقد عنصر ایدهی تئوریک است...” و لذا این خود “اراده” است که در دستیابی به هدف در برابرش قرار میگیرد. این بود که به جای جنبش برای آزادی که از پائین فوران میکند و به دنبال خود تحقیقات جدید شناختی را بههمراه دارد“، خودرهایی جنبش از پائین را به تمامیت “حزب پیشاهنگ” سپرد و ایدهی “خوداندیش” را که قلمرو “درک ضرورت” از پائین را از پرولتاریا میستاند و ژرفترین مفهوم تاریخی درک دیالکتیکی مارکس را از “خودرهایی پرولتاریا بهدست خویش بود.” به پایان نبرد.
نادیده انگاشتن عمق مفهومی روش شناخت از هگل که چنین دریافت میشد یعنی؛ “این طبیعت امر واقع است که سبب حرکت و تکامل میشود، و این حرکت همچنین کُنش شناخت است”،
هگل را در شرح و بسط آن پیگیر نشد.
هگل در بستِ دو جهان متضاد در قلمرو ایدهی ذهنیت و عینیت، در قیاس نهایی به ایدهی “ابدی” میپردازد که آن حرکت بیوقفه و خودِ حرکت است که مفهوم مارکس از “انقلاب مداوم’ میباشد.
در پسِ چنین شناختی بود که سوژهی انقلاب اکتبر (پرولتاریا)، از همان ابتدای انقلاب، زیر هژمونی حزب/دولت در روسیه، که برنامهریزی دولتی حاکم گردیده بود با عینیت خود وحدت نیافت.
مالکیت دولتی، برنامهی دولتی، “حزب” بتوارههایی شدند که از کارگران جهان خواسته میشد برای آن جانفشانی کنند. گرفتاری لنین درون دوگانگی فلسفی، بعد از مرگ او آشکارتر گردید.
برای درک حرکت دگرگونی انقلاب به ضدِ خود، میبایستی به تفاوتهای دیالکتیکی در شیوههای تدارک تئوریک از همان ابتدا پرداخته میشد که بعدها به ظهور نظریههایی انجامید که رهبران انقلاب اکتبر، انقلاب یونان و انقلاب پرولتری اسپانیا را توسط
#استالین نابود کرد و در هم کوبید.
#تروتسکی را تا آخرین لحظهی حیاتش به ماهیت
“دولت تباهشدهی” استالین وفادار نگاه داشت.
#مائو را در چینیکردن تئوریهای استالین و تحمیل فرهنگ چینی بر تحلیل طبقاتی و جایگزینی کامل آن بهجای
انقلاب پرولتری و تبعیت آن از
#ارتش_دهقانی و پذیرش بورژوازی ملی، به یک اولتراناسیونالیست بورژوازی پیش راند.
این تزهای ظاهرا ناچیز و نهچندان حائز اهمیت باقی ماندند، اما بهتدریج از آنها ایدئولوژی برساخته و پرداخته شد.
درک و شناخت این که اگر نقطهی عزیمت و بازگشت،
“خوداندیشی سوژهی خودتکاملیابنده” باشد، هر کجای جهانی که حرکت آغاز میشود؛ دیالکتیک تئوری انقلاب و دیالکتیک خودرهایی سد و مانع خودگستری جنبش رهاییبخش پرولتاریا واقع نخواهد شد.
چنین شد که پارادایم ایدئولوژی تثبیتگر، حتی هنگامی که کیش شخصیت استالین نابودی انقلاب اکتبر را با تمامی رهبران همترازش رقم زد،
بتواره
پرستی نظری حزب پیشاهنگ تروتسکی، و یا زمانی که چینِ مائو فرش سرخ زیر پای نیکسون انداخت، اندیشههای هیچکدام موضوع پرسش بتوارهپرستان قرار نگرفت. چنان در ذهن روشنفکران رادیکالِ ضد دستگاه حاکم ریشه دوانده بود که هنوز هم با فروپاشی نظام ضداجتماعی
سوسیالیسم دولتی، گریز از اذهان و کشش “ماتریالیستی” در جهت مخالف انقلاب تقریبا غیرممکن شده است. مسیری که هنوز هم ما را به
“شبهدیالکتیک” و
شبهانقلابهایی رهنمون میکند که سدهی بیستم با آن پایان یافت.
🚨یاد لنین با کمونیسم پایدار خواهد ماندhttps://t.center/kkfsf