🔴⚫️ #آگاهی_وارونه و مرده یا همان دگماتیسم #ایدئولوژی، ادیپوس مونث در خدمت کیکاووس💢از زمانی که انسان بر روی زمین به آسمان و خدایان همنوع خود را قربانی کرد، از هنگامی که مردمانی پسران زیبا و دختران باکرهی خود را برای خدایان سر بریدند، حتی این زمان در میان بومیان آمریکا چندان طولانی بود که از جمجمههای این قربانیان دیوارهای بلند ساخته شده بود، تا هنگامی که آگاهی وارونه و مرده یا همان دگماتیسم ایدئولوژی در اذهان آدمی به انجماد بدل شود و به تخدیرکنندهای مرگآور درآید، چنان خودبیگانهساز که هرگونه آرمان راستین حیاتآفرین انسانی را به امحاء و الغای ارزشهای تاریخی در گذر از حیوانیت به انسانیت بدل نماید؛ تاریخ تراژیک انسان بدست خویش تقریر شد. تاریخ رژیمهای ایدئولوژیک سرشار است از تراژدیهای هولناکی بویژه در سدهی بیستم که بازتاب آن نه تنها در حوزهی سیاست، بلکه در ادبیات و هنر هم چشمگیر بوده است.
#الکساندرا_کولونتای - زن سیاستمدار و دیپلمات بلشویسم - در تاریکترین دوران تصفیههای استالینی، در برابر جنایاتی که علیه انقلابیون رخ داد - تیرباران همسرش،
#پاول_دیبینکو، و دستگیری و ناپدید شدن یار همرزمش،
#الکساندر_اشلیاپنیکوف - سکوت اختیار کرد و به پاس سکوت نشانهای عالی بسیاری از
#استالین تقدیم او شد. اما سکوت از سر ترس یا تسلیم ایدئولوژیک کجا و قربانی کردن پسر و حضور در نمایش قربانی کردن فرزند کجا؟
آن انسان بومی آمریکایی که میایستاد و وِرد میخواند که گلوی دختر باکرهاش را ببرند تا خونش از راهسفالی جاری شود و حوضچههای معبد را پر نماید، با مادری که فرزندش را به
#پلیس_امنیت_مسکو معرفی میکرد تا به سیبری تبعید شود، با وقیحانهترین داستان این
#مادر با فرزندش در سیمای جمهوری اسلامی که هنوز هم همچون صحنهی افتخارآمیزی در کارنامهی جنایاتشان نمایش داده میشود، گواه آن است که چیزی بیش از ایدئولوژی در کار باید باشد تا مادر برای دلخوشی
#امام جلادش فرزندش را به قربانگاه و حتی مقابل دوربین شکنجهگران بکشاند و فرزندی که مقاومتش در زیر شکنجه به عارض مثالی در میان بازجو و اسیر مقابلاش، تبدیل شده بود، اما بیخبر از شنیعترین رفتار عوامل شکنجه و دوربین جلادان، برای دلخوشی مادرش به “
امام” جلاد او ابراز ارادت کند و تا آرام کردن او اشک بریزد.
#داستان محمود طریقالاسلامی - رزمندهی دوران پیش از انقلاب که سپس مارکسیست شد و به سازمان «راه کارگر» پیوست - داستان شگفتی است که نه تنها «دل نازک» و حتی سنگ از آن «آید به خشم». داستانی فراتر از اسطورههای قربانیان والد-فرزند که جا دارد دربارهی آن داستانها بنویسند.
ادبیات کهن و معاصر ایران سرشار است از درگیری کلیشههای برادرکشی از اسطورهی سامی «برادران یوسف» و اسطورهی ایرانی «ایرج، سلم و تور» و رمانهای «سمفونی مردگان» و «فریدون سه پسر داشت»- تا «پسرکشی» در داستان ایرانی «رستم و سهراب» و مانند آن.
نسل متقدم مسلمانان انقلاب ۵۷ که فرزندان مسلمان (مجاهدین) و غیرمسلمان (مارکسیست) خود را قربانی کرد - بیآنکه در جستوجوی نوشدارو با شاه روبهرو شود یا دامن خود از اندوه این گناه چاک کند - و حتی همچون اسطورهی یونانی «ادیپوس شهریار» به مادر خویش (میهنش ایران که به دست بیدادگان سپرد) تجاوز کرد - بیآنکه به پادافره این گناه چشمان خود را از کاسه درآورد - هر چه بود - و هنوز هم هست - «داستان پر آب چشم» است که هم بار دراماتیکتری دارد هم ارتباط نزدیکتری با واقعیت. اگر چه، در این ماجرای فرزندکشی تهمینه هم با رستم همدست بوده و رستم همچنان چاپلوس کیکاووس است.
اُدیپ کذایی هم هیچ ابایی از تکرار تجاوز ندارد؛ و چه بسا دخترانش آنتیگونه و ایسمنه قربانیان پسیناند. آقا و خانم خرمدین هنوز در کمین فرزندان ناخلف خود هستند. رستم و ادیپ مونث هم در خدمت کیکاووس خون سهراب و سیاوش توانند ریخت.
https://janbakhteghanerahekargar.wordpress.com/2009/10/10/77/https://t.center/kkfsf