🎖●
🎖الگوی کشورهای #اقتدارگرا #دموکراسی نیست
#ن_برین
روسیه و چین دو کشور پیشتاز یک موج اقتدارگرایانهی گستردهتری هستند، که دستاوردهای حداقلی نیمهدموکراتیک سراسر جهان را از میانمار تا تونس، تا مجارستان، السالوادور و نیکاراگوئه مجبور به عقبنشینی کرد. با این حال در طول یک سال گذشته آشکار شده است که ضعفهای کلیدی در هستهی دولتهای به ظاهر قدرتمند خودکامه وجود دارد. انواع نابرابریها و بیثباتیهایی که توسط سیاستهای نئولیبرالی در دهههای ۱۹۹۰ و اوایل دههی ۲۰۰۰ ایجاد شد، عامل افزایش گرایش پوپولیسم در راست و هم در چپ بود. شاید جهان از فاز نئولیبرال بیرون آید، اما چرا این گونه واکنش منفی گرایشات پوپولیستی چپ و راست پدید آمدند.
واپسین واکنشهای پوپولیستی با تصمیمگیری پوتین که یکی از مهلکترین اشتباهات استراتژیک [تاریخ] را در حافظه زنده ایجاد خواهد کرد، بروز نمود. روسیه برای بازیابی عظمت خود و بازسازی ابرقدرتی خود دست به قلمروسازی زد که در آینده آبستن تحقیرهای بیشتری از سوی اوکراین برای این کشور خواهد شد. کل موقعیت نظامی روسیه در جنوب اوکراین احتمالا سقوط خواهد کرد و اوکراینیها برای اولین بار از سال ۲۰۱۴ بهاین سو این امکان واقعی برای آزادسازی شبهجزیرهی کریمه را خواهند یافت. اما همزمان، دولت روسیه با شدت بیشتری مخالفان خویش را سرکوب میکند. این که آیا پوتین خودش خواهد توانست از شکست نظامی روسیه جان سالم به در ببرد، سوالی است که آینده پاسخ آنرا خواهد داد.
متناظر با روسیه ولی شاید تراژیکتر در چین در حال وقوع است. یکی از مشخصههای اقتدارگرایی چین در دورهی بین اصلاحات سرمایهدارانهی
دنگ شیائوپینگ در سال ۱۹۷۸ و به قدرت رسیدن
شی جینپینگ در سال ۲۰۱۳، حداقل میزان نهادسازیهای آن بود. منظور از ایجاد نهادها این است که دستکم در یک مناسبات سرمایهداری حاکمان باید از قوانین بورژوایی پیروی کنند و نمیتوانند هر کاری که میخواهند انجام دهند. حزب کمونیست چین قوانین بسیاری را بر خود تحمیل کرد: سن بازنشستگی اجباری برای کادرهای حزب، استانداردهای شایستهسالاری برای استخدام و ارتقاء، و مهمتر از همه محدودیت ۱۰ ساله برای ارشدترین رهبری حزب بود. دنگ شیائوپینگ همچنین برای جلوگیری از تسلط یک رهبر
اقتدارگرا مانند مائو تسهتونگ، یک سیستم رهبری جمعی ایجاد نمود.
اما بخش مهمی از این [نهادسازیها] در زمان شی جین پینگ از بن برچیده شد. او به جای رهبری دسته جمعی، چین را به سمت یک سیستم شخصیشده هدایت کرد که در آن هیچ مقام ارشد دیگری نمیتواند حتی فکر به چالش کشیدن شی را به ذهن خود راه دهد.
این تمرکز قدرت در دستان یک رهبر به نوبه خود منجر به تصمیمگیریهای متناقض شده است که چنین تنافضاتی در اقتصاد موجود چین نه ربطی به سوسیالیسم بازار دارد و نه خودگستری روابط تولیدی سرمایهداری را موجب میشود. مداخلهی حزب در اقتصاد همچون محدود کردن غولهایی چون علیبابا و تنسنت، بخش فناوری را دچار مشکل کرده است؛ کشاورزان چینی را ناگزیر به کاشت کالاهای اساسی زیانده کرده که این کشور را به خودکفایی کشاورزی برساند (تکرار همان داستان دههی شصت و بحران مرگبار برنامه خودکفایی سوسیالیستی مائو) و بر استراتژی کووید صفر پافشاری کرد، که بخشهای مهمی از چین را تحت قرنطینههای مستمر نگه داشته و باعث کاهش رشد اقتصادی این کشور شد.
و آنچه که پیشتر چون یک موفقیت پیروزمندانه در کنترل کووید به نظر میرسید به یک شکست طولانی مدت تبدیل شد.
ادامه ⇩ ⇩
♦️