📚#اشکال_تابعسازی و #دیالکتیک_سازمان، فراتر از #خودانگیختگی
🖌ناصر برین
#بخش_شانزدهم_قسمت ۱
مبارزه
ی طبقاتی بدون جنبش طبقاتی، مسأله
ی میان نسبت آگاهی طبقه
ی فعال و اهداف انضمامی با میانجی سازمانیافتگی این مبارزه است با حالت انتزاعی و بیمیانجی آن در رابطه با مبارزه
ی طبقاتی و جنبش طبقاتی، به یک معنی در جنبش طبقاتی، هدف، ماهیت آن و ضرورت اجتماعیاش وارد پروسههایی میشوند که اگر چه هدف نهایی دور از تحقق آنی است، اما پیوستاری از اقداماتی را پیش روی جنبش طبقاتی میگذارد که آن جنبش وضعیت امر واقع را بهطور انضمامی در خودآگاهی آن جنبش متحقق میکند. در صورتیکه خودانگیختگی مبارزه
ی طبقاتی در حالت انتزاعی و بیمیانجی تنها در وضعیت امر واقع نگاهداشته و این وضعیت را از امر واقع فراتر نمیبرد. به گفته
ی مارکس در فقر فلسفه؛ «آنان در فقر فقط فقر را میبینند و نه جنبه
ی انقلابی و براندازانه
ی آنرا که به سرنگونی جامعه
ی کهن میانجامد.»
از اینرو، در جنبش طبقاتی که پروسههای خودآگاهی طبقه
ی کارگر بهطور مداوم به انضمام مبارزه
ی طبقاتی (امر واقع) در میآید، عوامل ماهوی برانگیزاننده
ی این مبارزه از حالت محضِ درخود به دیالکتیک زنده
ی پراکسیس جنبش طبقاتی فرا میرود. کار تاریخا ضروری، دیالکتیک زنده
ی پراکسیس کارگرانی است که درون مبارزه
ی طبقاتی خودانگیخته هر مسألهای را که به صورت امر واقع و انتزاعی پدیدار میگردد، در اشکال انضمامی به صورت اندیشهِ
ی همان مبارزه تبدیل کرده و در بستر پیشرونده
ی سازمانده آن مبارزه و به محتوای همواره تغییریابنده بدل سازند. به اینگونه که هر لحظه
ی آن مبارزه برای کلیت طبقه
ی کارگر مفهوم عینیتیابندهای را پیدا نماید.
اما این فرایند دگرگونشونده
ی ساختار شیئوارگی، چگونه در سوبژکتیویته
ی کارگران در هم میشکند و در سیر تحولی خویش جلوهای انضمامی مییابد؟
این فرایند هنگامی به خودآگاهی طبقه
ی کارگر در میآید که وی بتواند به تضادهای درونی خودِ همان فرایند آگاه گردد، به این صورت که تداوم قوانین مناسبات حاکم آنرا در تحمیل ضرورتهای خویش به ورطه
ی نابودی میکشاند. درک اینکه سپردن این ضرورتها به تقدیر خودانگیختگی و نقش انفعالی و بیواسطه، ارتباطی ناگسستنی با حفظ تداوم ضرورتها دارد. از آنجا که نگرش ما در این مبحث شکافتن درونی مناسبات کار با سرمایه نیست، آن نکاتی اهمیت مییابد که کارگران بتوانند در واقعیت تجربی به تضاد دیالکتیکی میان شرایط عینیِ هستیِ خویش با شرایط سرمایه
ی تثبیتگر آگاه گردند. بازتاب مناسبات بردگی مزدی و امکان رفع و نفی شدن این مناسبات تحت وساطت غیرمستقیم را بهعنوان تسلط بر واقعیت بیواسطه با رجوع به ابزارهای رفع و نفیکننده
ی مناسبات بردگی را برگزینند.
این امکان، وحدت عمل و اندیشه
ی انسان کارگر در پروسه
ی جنبش اجتماعی طبقاتی است که به جنبش سوسیالیستی برای تأسیس امر مشترک اجتماعی فرامیروید و حرکتهای عینی اجتماعی را در دگرگون ساختن مناسبات استثماری، بهعنوان سوبژکتیویته
ی کارگران به عمل انتقادی ـ انقلابی تبدیل مینماید. طبقه
ی کارگر هنگامی در راستای این مبارزه قرار میگیرد که آگاهانه آینده را بهعنوان بُعد دیگری از هستیِ اجتماعیِ خویش شناخته باشد و آن امری است که با کار تاریخاً ضروری بهمثابه دانش مبارزه
ی طبقاتی آمیخته میگردد. بدیهی است که مراحل مختلف و معین تاریخی در یکدیگر سیر میکنند و تاریخ صرفاً یک خط تکراستا در گذار به مرتبتهای دیگر نیست، بلکه با پیوستار فعالیت عملی انسانها از مراحل آغازین متکامل میگردد و به آینده شکل میدهد؛ لیکن این پیوستار، یک کارکرد طبیعی از واقعیت اجتماعی نیست که در یک جهتگیری تحولی ـ تدریجی و جدا از فعالیت آگاهانه عاملین اجتماعی، تحققیابنده باشد. کارگر بهمثابه سوژه
ی جنبش اجتماعی ـ طبقاتی در برخورد با واقعیت بهعنوان شناختِ دیالکتیکی، واقعیت را جذب و موضوعِ خود میکند. او در زندگی روزمره بهعنوان یک طبقه
ی ناخودآگاهِ عینی (عینی از آن جهت که با تولید خود را عینیت میبخشد)، در تداوم مبارزه و در برخورد با سرمایه و قدرت اجتماعیِ آن و براساس فعالیت حسی ـ عملی در پهنه
ی جامعه و محل تولید با سرمایه برخورد نموده و خود را بهعنوان "طبقه" در جنبش کارگری و در تقابلِ کلی با قوانین دستمزدی و ساختار سرمایه مییابد. کارگر برای سرمایه بهعنوان افزار کار، هدف تولید، جهان وسایل، نیازها و ارضای نیازها جلوه میکند.
#ادامهی_لینک:
https://t.me/kkfsf/23720https://t.center/kkfsf♦️ادامه در پائین ⇩ ⇩ ⇩
https://t.me/kkfsf/24372