#کتاب📚من و تو آنقدر با هم و تفاوت داشتیم که شبیه هم شده بودیم و مثل شب که در غایب شب بودنش به روز بدل میشود. هر دو امکانات خویش را حرام میکردیم. با این تفاوت که من با لگدهای بیموقعی که به بخت خویش میزدم امکاناتم را حرام میکردم و او با تولید بیش از حد امکانات و رها کردنشان به نفع امکانات تازهتر. روزی نبود که با دهها آدم تازه آشنا نشود؛ و هیچ آدمی هم نبود که در وجودش چیز به دردخوری بههم نرسد. اینطور بود که هی از این شاخه به شاخهی دیگر میرفت. من هم از این شاخه دائم به شاخهی دیگر میرفتم؛ اما به این سبب که هیچ چشماندازی برایم فریبا نبود. و او اگر میرفت برای آن میرفت که هر دم چشمانداز فریباتری میدید.
همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
#رضا_قاسمی@khodnevischannel