هربار که گوشی را میگذاشتم، میگفتم دیگر زنگ نمیزنم. دلم میخواست روبهرویم زانو میزدی، التماس میکردی و چیزی میخواستی، فرقی نمیکند، هر چیزی. دلم میخواست یکجوری خردت میکردم، تا بعد آنقدر دلم برای خودم نسوزد که گریهام بگیرد. گریه نبود که، مثل بختک ناگهان روی سرم هوار میشد. خودکار را میگذاشتم روی میز. تا در سالن را آهسته میرفتم و بقیهی راه را در راهرو با قدمهای بلند و سریع. دیگر یادم میرفت که باید به پنجهی پای راستم تکیه کنم تا نلنگم. حتا فرصت نمیکردم در توالت را ببندم. از نفرت بود...
مجموعه داستان
#نیل را میتوانید از کتابفروشی
#گل_و_مرغ تهیه کنید.
@khaneshbookshop