از محبت ...
از محبت سیخ سنبل می شود
میخ می خندد، قرنفل می شود
می شود درویش رندی پادشاه
شاه شاهان آسمان جل می شود
دزد با ترفیع قاضی یا وزیر
یا رئیس قوم بالکل می شود
دشمن دشمن برادر خوانده مان
کره ی بیگانه دلدل می شود
الغرض چیز عجیب و نادری است
آدم از جادوی آن خل می شود
کینه اما می کند دل را سیاه
گاه گاهی خانه آغل می شود
گاه گاهی بچه رودل می کند
گاه گاهی بچه منگل می شود
با محبت دره های قلبمان
مرتبط با هم از این پل می شود
با محبت می شود ترکاند Love
بین آدمها تعامل می شود
بعد کم کم صیغه جاری می کنند
عیش شان اِند تکامل می شود
***
با نگاهی می توان دلگرم شد
وارد یک بحث خیلی نرم شد
می توان بن بست ها را باز کرد
راه پر پیچ و خمی آغاز کرد
با محبت می توان یک میخ ساخت
آدمی را از همان یک میخ ساخت
تلخکامی را عزیزم دور کن
کینه را در لانه ی زنبور کن
چارپای نفس خود را رم نده
یونجه ی چینی به او هر دم نده
گاو را با عشق آدم می کنند
ناگهانی نه که کم کم می کنند
با لگد او جانورتر می شود
با دو تا چاخان ولی خر می شود
کینه را ول کن تو دانی چیست باد؟!
هر که دارد کینه آخر نیست باد
هر که دارد کینه موشک می خرد
از پی تهدید پوشک می خرد
با محبت ملک باشد مستدام
پس سخن کوتاه باید، والسلام
#سعیده_موسوی_زاده