وقتی دانشجو بودیم، ماجرای اختلاف دو استاد ما، یکی محبوب دانشجویان، یکی نه چندان محبوب بلکه نامحبوب، یعنی دکتر
#مظاهر_مصفا و دکتر
#خسرو_فرشیدورد، از موضوعات مباحث ما در بوفهٔ دانشکده یا حیاط
#دانشگاه بود. دربارهٔ علت و منشأ این اختلاف البته حرف زیاد بود. از ماجراهای عاشقانه تا حسادت و رقابت بر سر شهرت شاعری و علمی و… . بعدتر که به منزل این دو استاد، که هر دو برای من عزیز بودند، رفتوآمد پیدا کردم شرح اختلاف را از هریک به صورتهای مختلف شنیدم و شاید بعدها بشود جایی هم بنویسم. اختلاف به جایی رسیده بود که دکتر فرشیدورد، دکتر
مصفا را هجو کرده بود و یک بار هجوش را برای من هم خواند اما اجازه نداد یادداشت کنم. چند بیتی از آن البته در خاطرم ماند.
مصفا هم که حساسیت فرشیدورد نسبت به دستور زبان فارسی و
#رسمالخط متصل را میدانست دربارهٔ رسمالخط نظری کاملاً متفاوت میداد و اظهار میداشت که معتقد است تمام کتابهای دستور را باید سوزاند. شاعر رند اینطور میگفت تا حرص فرشیدورد را بیشتر درآورد و موفق هم بود.
شنیدهام یک بار
مصفا که دلی سخت نازک داشت از دانشجویان شنیده بود فرشیدورد درگذشته. از این غصه به گریه میافتد و به حکم مروتی عجیب که در وجودش بود زنگ میزند تا به بازماندگانش تسلیت بگوید. فرشیدورد همسر و فرزند نداشت و تنها زندگی میکرد. طبعاً تلفن را خودش برمیدارد.
مصفا گریهکنان میپرسد تو زندهای؟ او هم میگوید به کوری چشم حسودان بله! خودت بمیری و… . خلاصه دعوایشان میشود و تماس را قطع میکنند.
بعد از درگذشت فرشیدورد برادرش که ظاهراً تنها وارث او بود
#کتابخانهٔ شخصیاش را فروخت. کتابفروش پیش از همه به دوستم پژمان فیروزبخش و من اطلاع داد. به کتابخانه رفتیم و تعداد زیادی از کتابها را خریدیم. بعدتر دانشکده هم مقدار زیادی را خرید. من بیشتر کتابهایی را خریدم که فرشیدورد کنارشان حاشیه نوشته بود. از جمله یکی هم کتاب
#قند_پارسی (نمونههای
#شعر_دری) دکتر
مصفا بود که تقدیمنامهای به خط
مصفا، از روزگار پیش از بروز اختلاف میان دو استاد، در آغاز آن به یادگار مانده و عکسش را اینجا میگذارم: «به استاد و دوست دانشمند، جناب آقای دکتر فرشیدورد هدیه گردید. امضاء
مصفا».
خاک بر هر دو خوش باد که در کار خود تبحر داشتند و برخلاف بسیاری از مدرسان امروزی دانشگاه، برای نام و آبرو و شخصیت علمی خود ارزش و اعتباری قائل بودند.
#محمد_افشینوفایی@HaseleOwqat@ketabeabii