سرنوشت تلخ
#مثنوی_پژوهی درایران(۱).
یکی دودهه است که
#مثنوی_خوانی ومثنوی پژوهی درایران به شکل افراطی رونق و رواج یافته است. اگر
#آدورنو زنده بود این نوع
مثنوی خوانی ومثنوی پژوهی را هم مصداق «صنعت فرهنگ»تلقی میکرد. گویا
مثنوی تبدیل به کالا شدهاست و مردم بحران زده و افسرده و مضطرب ما هم فعلا دارند ازاین کالا مصرف می کنند .من در این یادداشت کوتاه میخواهم به اختصار نوع مواجههٔ
مثنوی پژوهان ایران را دسته بندی کنم شاید برای نسل جوان اندکی راهگشا باشد.
نوع مواجههٔ ما با
مثنوی برمیگردد به نوع تلقی ما از متن و متنیت و انگیزهها و آرمانهای پنهان و پیدایی که ما نسبت به یک متن داریم. بهنظر میرسد پنج تلقی از
مثنوی و
مثنوی پژوهی در میان
مثنوی پژوهان ایرانی وجوددارد که عبارت اند از:
۱-
مثنوی بهمثابه یک متن تخدیرکننده و تسکین بخش.
مثنوی مثل هر متن دیگری میتواند اثر تخدیر کننده وتسکین بخش و ویرانگر هم داشته باشد.
مثنوی، انسان بیمار و دلمرده و افسرده و روان نژند و روان پریش را بیمارتر میکند.
مثنوی یک کالا نیست، یک کتاب است. دارو نیست، نسخه نیست بلکه متن است. لذا همهٔ ویژگیهای یک متن را هم دارد. کتابی است پر از نشانههای تأویل پذیر. بنابراین نباید تبدیل به افیون شود. بسیاری از
مثنوی پژوهان ما دراین آشفته بازار
مثنوی پژوهی ومثنوی خوانی دارند از آب گلآلود ماهی میگیرند. خود مولانا به ما میگفت:
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر تواش بالش کنی هم میشود
لیک از او مقصود این بالش نبود
علم بود و دانش و ارشاد و سود
گویا پارهای از
مثنوی پژوهان ما «آن فن» را کنار نهاده، ترجیح میدهند که
مثنوی تبدیل به بالش شود.
۲-
مثنوی به مثابهٔ یک اثر هنری و زیبا شناختی.
دکتر شفیعی کدکنی در یک کتاب نسبتا حجیم به نام «زبان شعر در نثر صوفیه» به ما میگوید: یک متن ادبی را باید به مثابه یک اثر هنری درنظر گرفت. نباید در این متون دنبال جبر و اختیار و تقدیر و تدبیر و...بگردیم. آن مباحث، فرع اند ونقش و کارکرد ابزاری دارند. گزارههای ادبی «انشایی»اند نه اخباری. لذا صدق و کذب نمیپذیرند.خواننده با خواندن متون ادبی، دچار کاتارسیس میشود. لذت میبرد یا خایف و پشیمان و ناامید میگردد. همین و بس.
۳-
مثنوی بهمثابه آینهٔ فرهنگ و تمدن .
مثنوی پژوهانی مانند
#همایی و
#فروزانفر و علامه
#جعفری،
مثنوی را آینهٔ فرهنگ وتمدن میدانستند. آنها معتقد بودند که
مثنوی عصارهٔ تمدن ایرانی-اسلامی است. لذا میکوشیدند تا اندیشههای کلامی و فقهی و فلسفی و عرفانی
مثنوی را یک به یک از دل
مثنوی استخراج و برای خوانندهٔ مبتدی شرح دهند.
۴-
مثنوی بهمثابه یک متن تاریخی-جامعه شناختی.
این دیدگاه به ما میگوید:
مثنوی در عالم متافیزیک به وجود نیامده، متنی است خاکی لذا ریشه در «خاک تاریخ» دارد. بنابراین میتوان بارویکردهای تاریخی-اجتماعی،
مثنوی را نقد کرد. دکتر روح الامینی و دکتر حسن محدثی و احسان طبری و گهگاه دکتر شریعتی با همین رویکرد
مثنوی را نقد میکردند. همهٔ ما جملهٔ معروف شریعتی را به یادداریم که میگفت: عرفان، فرد را به اعتلا میکشاند و جامعه را به انحطاط.
۵-
مثنوی به مثابهٔ یک متن هستی شناختی .
این دیدگاه انکار نمیکند که
مثنوی یک اثر هنری است. حتی میپذیرد که
مثنوی آینهٔ فرهنگ وتمدن است. اما یک گام جلوتر مینهد و آن را یک اثر «هستی شناختی» تلقی میکند. درست شبیه هایدگر که از شعر
#هولدرلین و نقاشی
#ونگوگ تفسیر اونتولوژیک عرضه میکرد. این مفسران نیز میکوشند تا از شعر مولانا تلقی و تفسیر هستیشناختی به دست دهند. یعنی عبور از نگاه موجودشناختی به نگاه وجودشناختی. دربارهٔ آسیبها و آفات و مضرات هر یک از این رویکردها میتوان بحث کرد. یک
مثنوی پژوه در ابتدای کار باید جایگاه و موضع خودش را نسبت به
مثنوی مشخص کند.
مثنوی، متنی است کلاسیک، در قرن هفتم به وجود آمده، رنگ وبوی گفتمانهای زمانهٔ خودش را دارد. همهٔ شاهکارها، حاوی و متضمن یک نوع دیالکتیک خاص نیز هستند؛ دیالکتیک حال-ابدیت و یا دیالکتیک جزء و کل.
مثنوی هم مستثنی نیست. کتابی است پیچیده ،لایه در لایه و عمیق. گاه به امور لاهوتی میپردازد و گاه به امور ناسوتی. این فرازوفرود در هر متن اصیل دیگری هم مشاهده میشود. یک منتقد هوشمند نباید امر لاهوتی را با لوازم امور ناسوتی بسنجد.
در دورهٔ مشروطه، پارهای از مشروطه خواهان این دیالکتیک را درنظر نمیگرفتند، لذا پرسشهایی مطرح میکردند که برای مولانا آن پرسشها هرگز آشنا نبود .
#کسروی بعدها همان راه را ادامه داد. و
#شاملو نیز در نقد داستان کاوه آهنگر و ضحاک، همان رویکرد جامعه شناختی را دنبال کرد. فردوسی در دل یک پارادیم و گفتمان خاص، میاندیشید بیرون ازآن گفتمان هرگونه پرسشی برای او نامفهوم و گاه لاینحل جلوه میکرد.
دکتر مجتبی_بشردوست
@ketabeabii