#شمع بگریست گه سوز و گداز
کز چه
#پروانه ز من بیخبر است
به سوی من نگذشت، آنکه همی
سوی هر برزن و کویش گذر است
بهسرش فکرِ دو صد سودا بود
#عاشق آن است که بیپاوسر است
گفت پروانهٔ پرسوختهای
که تو را چشم، به ایوان و در است
من به پای تو فکندم دل و جان
روزم از روز تو، صد ره بتر است
پر خود سوختم و دم نزدم
گر چه پیرایهٔ پروانه، پر است
کس ندانست که من میسوزم
سوختن، هیچ نگفتن، هنر است
آتش ما ز کجا خواهی دید
تو که بر آتش خویشت نظر است
به شرار تو، چه آب افشانَد
آنکه سر تا قدم، اندر شرر است
با تو میسوزم و میگردم خاک
دگر از من چه امید دگر است
پر پروانه ز یک شعله بسوخت
مهلت شمع ز شب تا سحر است
سوی مرگ، از تو بسی پیشترم
هر نفس، آتش من بیشتر است
خویشتن دیدن و از خود گفتن
صفت
#مردم_کوته_نظر است
#پروین_اعتصامی#دیوان_اشعارمثنویات، تمثیلات و
#مقطعات@ketabeabii