بهار بهار صدا، همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار بهار، چه اسمِ آشنایی!
صدات میاد، امّا خودت کجایی؟
وابکنیــم پنجرهها رو، یا نه؟
تازه کنیـم خاطرهها رو، یا نه؟
بهار اومد لباسِ نو تنم کرد
تازهتر از فصلِ شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدوُ آورد از تو کوچه تو خونه
حیاطِ ما یه غربیل، باغچه ما یه گلدون
خونهٔ ما همیشه، منتظرِ یه مهمون
بهار بهار یه مهمونِ قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثلِ قصهها بود
خواب و خیالِ همه بچهها بود
یادش بخیر! بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده، غروب بود!
آخ که چه زود قلکِ عیدیامون
وقتی شکست، باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفا رو نقطهچین کرد
خنده به دلمردگیِ زمین کرد
چقد دلم فصلِ بهارو دوست داشت
واشدنِ پنجرهها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
منو با حسی دیگه، آشنا کرد
یه حرف که از حرفهای من کتاب شد
حیف که همش سوالِ بی جواب شد!...
#ترانه#محمدعلی_بهمنی@ketabeabii