✍✍✍#کارگاه_نوشتن.
✍تمام قصه را همین جا خلاصه میکنم. یادم نمیرود چگونه عشق تو را خیال بافتم و تو چگونه عشقم را مجال یافتی.
#یادم_نمیرود من چگونه غرور را در معبر عشقم میتازاندم و تو چگونه رفتار عاشقانە ٔمرا پرسشناک می نگریستی.
این کلاف سردرگم عشق یادم داد که دوست داشته باش و عبورکن. و من فقط دوست داشتم و عبورکردم.
کجای کار اشتباه بود؟ کجای کار اشتباه است؟ من کلاف سردرگم بودم یا این عشق؟ هنوز عبورمیکنم، بیآن که دیگر دوست بدارم و زندگی هنوز برایم پرسشناک تر از روزهای پیشین است.
کجای این جهان ایستاده ام، کجا؟ و تو در دورترین قبلە ٔعشق، دیگری را نمازمیبری. و من بیتو و تنها با یادگاری از نگاهها و نگاهها همواره میگویم که عشق را تجربتی کردم موهوم و خیالانگیز.
در پرلرزهترین جای جهانم. جایی که بیاعتمادی ها روی هم سکو شده اند تا من برفراز آن بایستم.
بگذار این همه خلأ تعفنوار را یک جا سربکشم و بگویم خلاص. عشق و کلاف و نماز و ناز و نیاز هم از آِن خودتان.
بگذار همه بگویند عاشقانه بر تزلزل عشق ایستاد و همە ٔعرصه را کورمال کورمال پیش آمد. و کورمال کورمال سقوط
کرد. سقوطی سیاه و ابدی. به سهمناک ترین غربتی که تا ابد شیهه میکشد.
این خلاصۀ تمام خلاصشدنهاست. وقتی دیگر فریبی تو را نمیفریبد. و تو آسوده در گور آرمیدهای.
#لیلا_بنی_طبانوشتن را در
#اتاق_آبی تجربه کنید
02166417074
@ketabeabii