مجله کارخانه

#ادبیات
Канал
Новости и СМИ
Образование
Политика
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала مجله کارخانه
@karkhane_orgПродвигать
760
подписчиков
307
фото
16
видео
292
ссылки
مجله‌ی کارخانه جایی است برای نوشتن درباره‌ی دغدغه‌ها و مسائل کارگران، رسانه‌ای برای طبقه‌ی کارگر تا صدایشان را به یکدیگر برسانند؛ از تحلیل و گزارش تا خاطره و آموزش و ادبیات طبقاتی. ارتباط با ما: @Karkhane_admin نشانی ایمیل: [email protected]
داستان‌های کمپین

با آغاز تابستان، صحبت کمپین سراسری کارگران پروژه‌ای نفت و گاز دوباره بر سر زبان‌ها افتاد. افزایش دستمزد‌ها و خواست ۱۴ روز مرخصی در ازای ۱۴ روز کار از سرفصل‌های اصلی کمپین در سال جاری بود. شاید هنوز فرصت آن نرسیده باشد که در مورد نتایج و آینده‌ی کمپین امسال اظهارنظر کرد اما جدای از این ابهامات، ابهامات دیگری نیز در مورد ماهیت کمپین و موضعی که در قبال آن می‌توان داشت وجود دارد


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/5789/campaign-stories/

#گزارش #آگاهی_طبقاتی #ادبیات_کارگری #استثمار #اعتصاب #نظام_سرمایه_داری

☑️ @karkhane_org
ما رو از نون خوردن ننداز

چند وقتی است که در یک شرکت پیمانکاری پروژه‌محور برای ساخت یک پالایشگاه نفتی به‌عنوان کارشناس آموزش HSE استخدام شده‌ام.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/5566/ما-رو-از-نون-خوردن-ننداز/

#نوشته_های_رسیده #هنر_و_ادبیات #آگاهی_طبقاتی #ادبیات_کارگری #مبارزه_طبقاتی #نظام_سرمایه_داری

☑️ @karkhane_org
نجیب

نجیب سرایدار ساختمان است و با زن و دو بچه‌اش در اتاقکی سه در پنج گوشه‌ای از پارکینگ طبقه‌ی منفی ۲، زندگی می‌کند. ساختمان چهل و نه واحد دارد که با اتاقک نجیب می‌شود پنجاه تا.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/5526/najib/

#هنر_و_ادبیات #نوشته_های_رسیده #ادبیات_کارگری #داستان_کوتاه #آگاهی_طبقاتی

☑️ @karkhane_org
ماهی‌سیاه صمد بهرنگی هم‌چنان در جست‌وجوی دریاست

صمد در آثار خودش نه تنها مقولاتی چون اختلاف طبقاتی و پیامدهای آن را برای کودکان بازگو می کند بل‌که خودش نیز به‌عنوان نویسنده موضعی بی‌طرف نداشت و در این نبرد طبقاتی در کنار طبقه‌ی کارگر ایستاده بود. از این‌رو می توان از ایشان به‌عنوان هنرمندِ مبارز یاد کرد. بر ماست که یادش را گرامی بداریم و آثارش را خانه‌به‌خانه به‌دست فرزندان طبقه‌ی کارگر و محرومان برسانیم.
این واقعیت که خرید کتاب برای کارگران تقریباً مثل سفر به مریخ دست‌نیافتنی شده است، دلیل بر کم‌رونق بودن بازار کتاب خصوصاً کتابِ کودک نمی شود. در کتاب فروشی های بزرگ شاهد حضور نشرهای فراوان با کتاب های رنگ و لعاب‌دار برای کودکان در موضوعات متنوع هستیم.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/5363/samad-behrangi-black-fish/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات #ادبیات_کارگری #صمد_بهرنگی #کودکان

☑️ @karkhane_org
شعری از غسان کنفانی

همه‌ی ارتش‌های شما
همه‌ی جنگنده‌های شما
همه‌ی سربازان شما
یک طرف،
پسری که
سنگی در دستاتش نگه داشته
و آن‌جا ایستاده است
تنهای تنها،
یک طرف.
در چشم‌های او
من خورشید را می‌بینم
در خنده‌های او
من ماه را می‌بینم
در شگفتم
من فقط در شگفتم
چه کسی ضعیف است
چه کسی قوی
چه کسی حق است
و چه کسی باطل
و من آرزو می‌کنم
و من فقط آرزو می‌کنم
که ای کاش حقیقت زبانی داشت.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/5353/a-poem-by-ghassan-kanafani/

#هنر_و_ادبیات #اسرائیل #ادبیات #شعر #فلسطین #غسان_کنفانی

☑️ @karkhane_org
مجموعه داستان «زندگی و مبارزه»

مدتی بود که ضرورتِ توضیح مسائل مارکسیستی به زبان ساده برای کارگران ذهنم را مشغول کرده بود. حس می‌کردم بیان مسائل نظری هم باید ساده و روان باشد و هم کشش لازم برای خوانده داشته باشد. از طرفی اگر با مسائل ملموس و مبارزات کارگری همراه شود، درک بهتری به وجود می‌آورد. بالاخره یک روز بدون هیچ سابقه‌ی نوشتاری و صرفاً برای تجربه‌ی شخصی دست به قلم بردم و داستان کوتاه «دست‌های به‌هم‌پیوسته» را نوشتم. چند روز بعد داستان را به چند نفر از دوستانم نشان دادم. بر خلاف انتظارم با استقبال آن‌ها روبه‌رو شد و اصرار و تشویق مرتب دوستان باعث شد که نوشتن را ادامه دهم. ادامه‌ی داستان‌های کوتاه با تصحیح و نظرات دوستان ادامه پیدا کرد.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/5125/life-and-struggle-by-faraz-pakdel/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات #ادبیات_کارگری #داستان_کوتاه #فراز_پاکدل

☑️ @karkhane_org
عصیان معصومه؛ داستان کوتاه

غروب بود. معصومه مات و مبهوت به طرف خانه می‌رفت. کوچه خلوت بود. دو تا پسر با یک توپ پلاستیکی بازی می‌کردند. آبِ باریک کثیفی میانِ جوی وسطِ کوچه روان بود. ولی معصومه نه چیزی می‌شنید و نه چیزی می‌دید. در افکارش غرق بود و با خودش آهسته حرف می‌زد و بختِ بدش را لعن می‌کرد. منیر روی شانه‌های معصومه زد و گفت «اوهوی کجایی؟ دو بار سلام کردم. تو اصلاً نشنیدی و جوابم رو ندادی. همین‌جوری خیره جلوت رو نگاه می‌کنی و با خودت حرف می‌زنی. چته؟ کجایی؟»


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/5090/masoume-rebellion-short-story/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات_کارگری #تشکل_یابی #داستان_کوتاه #زنان_کارگر #فراز_پاکدل

☑️ @karkhane_org
نمایش‌نامه «رستگاری در چاه پرونده»؛ و برای سه رفیق

عمق چاه زیاد نبود، پنج شیش متر، شاید کمتر… ولی همین چندمتر اونقدر بود که روی هم هشتاد سال عُمرِ دو تا آدم رو بِبلعه و پَس نده… مرتضی وقتی داشت از نردبونِ چاهِ مَنهول پایین میرفت خندید و گفت اگه مُردم به مدیرعامل بگین تو جهنّم تَهِ چاهِ ویل می‌بینمش… با ماکس و اُسکیژن… از حرفش خنده‌م نگرفت، این آدم هر وقت لب وا می‌کرد همه می‌خندیدن، زبونش که به گفتنِ جُک وا میشد تا تِلنگِ یکی از ریسه‌ی خنده در نمی‌رفت وِل‌کُن نبود.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4959/salvation-in-the-well-of-the-case/

#هنر_و_ادبیات #اتحاد_طبقاتی #ادبیات_کارگری #حوادث_کار #نمایش_نامه

☑️ @karkhane_org
نخواب محبوب من؛ شعری از محمود درویش

آن‌گاه که ماه فرو می‌افتد
چون آیینه‌ای شکسته
سایه‌ها میان‌مان رشد می‌کنند
و اسطوره‌ها می‌میرند
نخواب محبوب من
که زخم‌های‌مان نشان افتخارمان شده است
هم‌چون گل سرخی بر روی ماه


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4897/dont-sleep-my-love-by-mahmud-darwish/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات #شعر #فلسطین #محمود_درویش

☑️ @karkhane_org
داستان کوتاه «تلاش مداوم و صبورانه»

بهروز به افشین گفت «بی‌غیرت نمی‌پرسی چی شده؟»
قبل از اینکه افشین بگوید که معلوم است که چه اتفاقی افتاده، زهره گفت «ببخشید من می‌خواستم بپرسم.» و بعد ادامه داد «عزیزم چی شده؟»
منیژه جان تازه‌ای گرفت و گفت «ما داشتیم شلوغ می‌کردیم و خیابون را می‌بستیم که به ما حمله شد. در حالی که شعار می‌دادیم فرار کردیم. یکی از این نیروها به ما رسید و با باتوم تو سر من زد. من که دیگه نفهمیدم چی شد. بهروز میگه شانس آوردیم پاش به چیزی گیر کرد و زمین خورد و بهروز هم زیر بغل من رو گرفت و فرار کردیم. به سر بقیه چی اومد خبری نداریم. الان هم دو ساعت هست که تو خیابون سرگردون هستیم.»


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4867/continuous-and-patient-effort/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات #ادبیات_کارگری #داستان_کوتاه #مبارزه_طبقاتی

☑️ @karkhane_org
داستان کوتاه «نمی‌توانم»

ذبیح کار ثابتی نداشت. یک مدت دست‌فروشی می‌کرد. شهرداری بساطش رو ضبط کرد. یک مدت کارگر موقت ساختمانی شد ولی کار سخت بود و او تنبل، نتوانست دوام بیاورد. هنوز بعضی وقت‌ها که بیکاری فشار می‌آورد کنار میدان می‌ایستاد تا بلکه یکی دو روز کار ساختمانی و یا ب‌قول او کار بیگاری گیر بیاورد. گاهی بروشور پخش می‌کرد. خلاصه یکی دو خط در میان کار می‌کرد. یک اتاق در یک حیاط سه اتاقه با آشپزخانه و حمام و دستشویی مشترکْ خانه‌اش بود. علی آقا کارگر کارخانه هم هم‌خانه‌ی آن‌ها بود و تا آن‌جا که وسعش می‌رسید به خانواده ذبیح کمک می‌کرد.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4814/داستان-کوتاه-نمیتوانم/

#هنر_و_ادبیات #اتحاد_طبقاتی #اخراج_کارگران #ادبیات_کارگری #داستان_کوتاه

☑️ @karkhane_org
داستان «پلتفرم»

بهادر با‌ هادی هم تماس گرفت و گفت که شرایط این استان به‌خاطر صنعتی‌بودن و فشار اقتصادی برای توسعه گروه‌ها و هسته‌های کارگری آماده هست. چند رفیق را برای ترویج و تبلیغ به اینجا بفرستید. بهادر پس از چند سال اکبرآقا را دید و سخت در آغوشش کشید. شقیقه‌هایش سفید شده بود ولی هم‌چنان گرم و پُر محبت و فعال بود. اکبرآقا و دو نفر رفیق دیگر ده روز مهمان بهادر بودند. اکبرآقا هم‌خانه‌ای بهادر شد و البته صاحبخانه حریص مبلغ اجاره را اضافه کرد. اکبرآقا با رفقای کارگر نفتی توسط بهادر آشنا شد. رفقای دیگر هم با رابطین دیگر تماس گرفتند و آن‌ها هم مشغول به فعالیت شدند و ارتباط با کارگران و تشکیل گروه و هسته‌ی کارگری را شروع کردند.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4789/داستان-پلتفرم/

#هنر_و_ادبیات #اتحاد_طبقاتی #ادبیات_کارگری #اعتصاب #داستان_کوتاه #مبارزه_طبقاتی

☑️ @karkhane_org
داستان کوتاه «میلکاموزا» از منصور یاقوتی

داستان از آگاهی حرف می‌زند، اما نه هر نوع آگاهی‌ای؛ آگاهی نزد کارگران و برای کارگران.
داستان از زبان کارگران، از زندگی واقعی پر از رنج و محنت آنان می‌گوید و تضاد آن با عالم رویایی سینای کارگر. چرا که زندگی هم‌طراز آن‌چه سینا می‌خواند نیست. هر چند باید از همه چیز مطلع شد، اما نه هر چیزی. اول باید بدانیم ثقل زمین کجاست و ما در کجای جهان ایستاده ایم؟ و بعد هر آن‌چه را که ما را به بند تقدیر و تخدیر می‌کشاند، درجریان مبارزه‌ای مستمر بگسلانیم. داستان از پس کار بر آمده و راه را برای شکلگ‌یری یک انسان نوین در افق مبارزه‌ای سخت در کوران زندگی ترسیم می‌کند. میلکاموزا، اسم رمز تباهی است و شکست و در پس آن استثمار هر چه فزون‌تر؛ ولی آریا و پیمان توأمان اسم رمز کارند و زندگی و پیروزی.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4338/milkamoza-mansur-yaquti/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات #ادبیات_کارگری #داستان_کوتاه #منصور_یاقوتی

☑️ @karkhane_org
داستان کوتاه «میان ماه من تا ماه گردون»

تقریباً یک ساعت بود که هوا تاریک شده بود. رقص شعله‌های آتش و دود ناشی از سوختن آشغال‌ها در سطل‌های زباله به همراه فریاد و شعار، فضا را پوشانده بود. در وسط خیابان تقریباً فقط جوانان و در پیاده‌رو‌ها و در کنار درختان سرسبز ترکیب جوانان و میان‌سالان ایستاده بودند. جمعیت نسبتاً زیاد بود. عده‌ای با مشت گره کرده، برخی دخترها با چرخاندن روسری و عده‌ای سنگ در مشت شعارها را با خشم تکرار می‌کردند. شعارها عمدتاً آزادی‌خواهی و “مرگ بر دیکتاتوری” بود و گاهی هم شعارها همراه با فحش‌های رکیک بود که جوان‌ها با خنده و رضایت تکرارشان می‌کردند. این اعتراضات باعث شده بود که رابطه دختران محل با پسرها نزدیک‌تر و گرم‌تر بشود. رفت و آمد ماشین‌ها در خیابان به همراه بوق ممتد در کنار معترضان و سکوت در کنار نیروهای سرکوب به سختی انجام می‌شد.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4293/too-much-between-us-short-story/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات #ادبیات_کارگری #داستان_کوتاه #فراز_پاکدل

☑️ @karkhane_org
نمایش‌نامه «پژوهشگری برای خود»

دختر با خستگی در حالی که عرق می‌ریزد، و شماره‌ی پرسشنامه‌هایش را چک می‌کند، پرسشنامه‌ی خالی که بالایش نوشته ۱۶ را روی شاسی‌اش سفت می‌کند و اطرافش را ورنداز می‌کند، و با تردید به یک ساختمان در حال ساخت که محوطه‌ی اطرافش با ورقه‌های آهنی پوشیده شده است، نزدیک می‌شود. لای ورقه‌‌های آهن اندکی باز است. دختر سرش را تو می‌برد و از داخل ساختمان یکی از کارگران را صدا می‌زند.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4276/a-researcher-of-self/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات #ادبیات_کارگری #تارا_امیدوار #نمایش_نامه

☑️ @karkhane_org
«بهشتِ رنجبران» شعری از امیر لایق

شعری بخوان که زمزمه‌گر خوانند
هر جا ستم‌کشانِ جهان با هم
معدن‌چیان کنارِ پرستاران
رانندگان و کارگران با هم
با ما بخوان که زمزمه اندازیم
بر پینه‌ی لبانِ کشاورزان
نجوا کنند در شبِ بارانداز
انباردارهای جوان با هم


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4226/شعر-بهشت-رنجبران-امیر-لایق/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات_کارگری #امیر_لایق #شعر #شعر_کارگری

☑️ @karkhane_org
نمایش‌نامه‌ی «بازخواست»

کارگری که کارفرما تحقیرش می‌کند. کارگری که مدیر بازخواستش می‌کند و به او تشر می‌زند. کارگری که ترسان و لرزان از بیکاری و از دست دادن شغل، در برابر کارفرما سر خم‌ می‌کند و ناچار به هر شرایطی که به او تحمیل می‌شود تن در می‌دهد. این‌ها صحنه‌های عادی روزمره‌اند. وضعیتی که هر روز یا خودمان در آن قرار می‌گیریم یا شاهد قرار گرفتن رفقایمان در آن هستیم. وضعیتی که از بس تکرار شده و می‌شود، آن را طبیعی می‌پنداریم و خواسته و ناخواسته فقط تحمل می‌کنیم. اما آیا به راستی چنین وضعیتی طبیعی است؟ در نمایش‌نامه‌ی بازخواست، نویسنده با وارونه کردن جایگاه هرروزه‌ی کارگر و کارفرما، جهانی دیگر را پیش چشمانمان می‌گشاید. جهانی شگفت‌آور که به ما یادآوری می‌کند چه قدر وضعیتی که در آن قرار گرفته‌ایم غیرطبیعی است. بله رفقا! نابرابری طبیعی نیست! جامعه‌ی طبقاتی طبیعی نیست!


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4173/نمایشنامه-بازخواست/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات_کارگری #اعتصاب #ماهان_ثالثی #نمایش_نامه

☑️ @karkhane_org
داستان «لبخندی از لذتِ مبارزه»

کارها طبق پیش‌بینی و برنامه پیش رفت. کمیته‌ی کارگری متشکل از غلامعلی و ماشاءالله‌خان و سه نفر دیگه تشکیل شد. بازرس هم آمد و خندان رفت. مدیر هم از بالای پنجره لبخند تمسخرآمیزی به کارگران زد. تبلیغات ادامه پیدا کرد. غلامعلی با مراد سراغ ماشاءالله‌خان رفتند. قرار برای فردا صبح گذاشته شد. اعتصاب شروع شد و تقریباً هفتاد درصد کارگران اعتصاب‌کردند و کار را خواباندند و در حیاط کارخانه تجمع کردند.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/4117/داستان-لبخندی-از-لذت-مبارزه/

#هنر_و_ادبیات #ادبیات_کارگری #اعتصاب #داستان_کوتاه #فراز_پاکدل #کمیته_کارخانه

☑️ @karkhane_org
داستان کوتاه «تاریخ انسان؛ شعله‌ای برکشید»

کارفرماها هم شروع کردند به تهدید کسانی که هنوز ایستادگی می‌کردند، و هم‌زمان شروع کردند به استخدام جدید از سیل بیکاران.
اعتصابات رو به خاموشی گذاشت و بعد از سه ماه کاملاً فروکش کرد. ولی پیوندهای کارگری و تشکل‌های کوچک و شبکه‌های اولیه کارگری گسترش پیدا کرد.
لزوم وحدت و سازمان‌یابی برای قدرت‌یابی کاملاً حس می‌شد. اعتصابات کارگری به پیروزی نرسید ولی با هر مبارزه‌ی طبقاتی، آگاهی کمونیستی و تشکل‌یابی طبقاتی گامی به پیش برمی‌داشت.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/3976/داستان-کوتاه-تاریخ-انسان؛-شعلهای-بر/

#هنر_و_ادبیات #آگاهی_طبقاتی #ادبیات_کارگری #تشکل_یابی #داستان_کوتاه #فراز_پاکدل

☑️ @karkhane_org
داستان کوتاه «اندیشه‌ی زندانی»

ساعت ۲ نصفه شب بود. عباس نشست، لحاف را روی بچه‌ها کشید. بلند شد یک کاسه زیر شیر آب گرفت و چند قلپ نوشید. دوباره در رختخواب دراز کشید. دست‌هایش را زیر سرش قلاب کرد و به سقف خیره شد. زنش غَلتی زد و گفت «چرا نمی‌خوابی، فردا صبح باید سرحال باشی.» عباس گفت «خوابم نمی‌بره، تو بگیر بخواب.» بعد به فکر فرو رفت.


🔗 در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید:
https://karkhane.org/3856/داستان-کوتاه-اندیشه-زندانی/

#نوشته_های_رسیده #هنر_و_ادبیات #آگاهی_طبقاتی #ادبیات_کارگری #تشکل_یابی #داستان_کوتاه #فراز_پاکدل

☑️ @karkhane_org
Ещё