چه شد كه قاصدِ شادى به سوى تو ، حتى
به شرط و شايد و اما ، اگر... نمى آيد
که هر چه توی گلویت بهار می ریزند
بهارِ غربتِ پاییز ، سر نمی آید
نگفته های گلویت چه رازِ بدخیمی ست
گلوله از خفقان گلوت می ترسد
ببین چگونه به تاوان عشق تن دادی
که سوی زخم تو حتی خطر نمی آید
هواى آمدنش پر زد و پرستو شد
خبر شدى كه صداى رسيدنش باشى
كه تكه هاى خودت در تن تو پر پر شد
و از قنارىِ پرپر ، خبر نمى آيد
مدام با فورانِ سفر گلاویزی
مدام با چمدان از قطار می ریزی
مدام با چمدان های نا رسیده ولی
قطار از چمدانِ تو در نمی آید
تو و هواى قفس هر دو مبتلاى هميد
تو خون شدى و قفس ناگزير شريانت
بمان قنارى در بندِ خود ، به ناله بخند
به خو گرفته ى با خود ، سفر نمى آيد...
بخند اگرچه غمِ خنده ات تو را کم کرد
کم ات زیاد مبادا ولی چه باید کرد...
بخند اگر چه پسِ خنده نیست خواهی شد
قبول کن كه به تو چشم تر نمی آید
#کارن_مقدم@karen_moghadam