روایت یکی از همبندیان جاوید نام
#سید_محمد_حسینی درباره او
سید عاشق بود،به مهربونی و معرفت با همه رفتار میکرد.
بنده خدا ظرفها رو جمع میکرد و میشست.
بهش میگفتم: داداش نکن اینکارو
میگفت: من بدون پدر و مادر و با سختی بزرگ شدم، کسی رو نداشتم و همیشه خودم کارهام رو انجام دادم و کار کردن رو دوست دارم.
انقدر باعشق بود بدون اینکه وظیفهش باشه دستشوییها رو میشست و ته سیگارها رو جارو میکرد و تو صف دکه همیشه صف رو مرتب میکرد،
خوش صحبت و خندهرو بود.
جوری دستت رو میگرفت که انگار صد ساله میشناسدت…
حتی اگر بهش بیاحترامی میشد باز هم حرف بدی نمیزد.
صبح روز جمعه ۱۶دی همه خواب بودن،
سید داشت دستشویی رو میشست.
رفتم اونجا و با هم حرف زدیم.
بهش گفتم نمیترسی؟ گفت: نه اونجوری… من چیزی برای از دست دادن ندارم.
کل زندگیم پول پیش خونهست که اونم زنگ زده بود و گفته بود
صاحب خونه بده به دوستش که حکم خانوادهش رو داشت.
میگفت داداش اگه کشیدنم بالا هیچ وقت نذار فراموش بشم...
تو رو خدا بخاطر ما کاری نکنید که براتون بد بشه، اعتصاب نکنید که اذیتتون کنن...
راه رو ادامه بدین و حواست به بچه ها باشه...
🆔@kampainhr