بازگشته بود در کلبه ویران خویش ..!
صدا های در سر اش مانند ناقوس مرگ بودند
قصد دریدن روح روان اش را داشتن برای این همه ظلمت تاریکی کوچک نحیف بود مگر چاره جز صبر تحمل داشت
زیستن در این دیار دلی به وسعت دریا میخواست
گلایه نداشت آخر عادت کرده بود این که بخواهد و نرسد
ایام کودکی اش را جای بازی ها سرگرمی های هم سن سال اش
در خانه بخت با اطفال قد ونیم قد اش سپری کرده بود
حالا که جوان رعنا شده بود مادری بود با مسولیت های یک خانوداه
گاهی دلم برای خودمان میسوزد چه ساده میسوزیم میسازیم
گمانم میکردم در حق من برای ادامه ندادن تحصیل ستم شده
اما حالا میدانم درد دل مرجان های وطنم بیشتر است با گرفتن کودکی عمر بی بازگشت مورد امتحان سخت زندکی قرار گرفتن شاید کامیاب بیرون شوند اما آرزو های دفن شده در قلب شان خنجریست عمیق سمی
آیا ....
🥀🕊 #شما_فرستادید ✨|
@kahkashan_dastan