«عبدالرحمن بن سمره گوید: پیغمبر ﷺ گفت: «اى عبدالرحمن بن سمره! هیچگاه داوطلب حکومت و فرمانروایى مشو، چون وقتى از روى عشق به حکومت و درخواسـت آن، امارت به شما داده شود، در حکومت تنها مىمانى (و خداوند شمارا یارى نخواهد کرد) ولى اگر امارت وحکومت را بدون اینکه درخواست کرده باشى به شما واگذار نمایند، خداوند شما را بر انجام وظایفى که به شما واگذار مىشود کمک مىکند. (فرمود:) هرگاه که قسم خوردى و دیدى که عمل نکردن به سوگندت خیر و صواب است کفاره آن را بده و بعد از کفاره دادن آنچه که ثوابش بیشتر است انجام دهید».
«زهدم گوید: پیش ابوموسى بـودیم، غذایى را از گوشت مرغ برایش آوردند، یک نفر سرخپوست از قبیله تیم الله نزد ابو موسى بود، مثل اینکه این شخص از اسراى آزاد شده بود، ابو موسى او را به غذا خوردن دعوت کرد، آن مرد گفت: یکبار دیدم مرغى چیز کثیفى را مىخورد حالم بهم خورد، قسم خوردم که هرگز گوشت مرغ نخورم، ابو موسى به او گفت: بیا، درباره این قسم براى شما صحبت خواهم کرد.
گفت: من با عدّهاى از قبیله اشعرى پیش پیغمبر ﷺ رفتیم و از او درخواست نمودیم که وسیله سوارى در اختیار ما قرار دهد، گفت: «قسم به خدا شما را سوار نمىکنم من وسیله سوارى براى شما ندارم»، در این اثنا چند شتر به غنیمت گرفته شده را برایش آوردند، پیغمبر ﷺ پرسید: «افرادى که از قبیله اشعرى بودند کجا هستند؟ دستور داد پنج شتر چاق را به ما بدهند وقتى که برگشتیم، گفتیم: ما چه کارى کردیم؟ حتماً خداوند در این کار براى ما خیر پیش نخواهد آورد، بنابراین به نزد پیغمبر ﷺ برگشتیم و گفتیم: ما درخواست نمودیم که وسیله سوارى به ما بدهید ولى شما قسم خوردید که نمىدهم (و بعداً وسیله را دادى) مگر قسم را فراموش نمودهاید؟ پیغمبر ﷺ گفت: «من شما را سوار نکردم، خداوند شما را سوار نمود». و من به خواست خدا هرگاه قسمى بخورم ولى ببینم که خلاف آن بهتر است آنچه که بهتر است انجام مىدهم و با دادن کفاره، قسم را حلال مىنمایم».
«عبدالرحمن بن سمره گوید: پیغمبر ﷺ گفت: «اى عبدالرحمن بن سمره! هیچگاه داوطلب حکومت و فرمانروایى مشو، چون وقتى از روى عشق به حکومت و درخواسـت آن، امارت به شما داده شود، در حکومت تنها مىمانى (و خداوند شمارا یارى نخواهد کرد) ولى اگر امارت وحکومت را بدون اینکه درخواست کرده باشى به شما واگذار نمایند، خداوند شما را بر انجام وظایفى که به شما واگذار مىشود کمک مىکند. (فرمود:) هرگاه که قسم خوردى و دیدى که عمل نکردن به سوگندت خیر و صواب است کفاره آن را بده و بعد از کفاره دادن آنچه که ثوابش بیشتر است انجام دهید».
«ابوموسى گوید: رفقایم مرا پیش پیغمبر ﷺ فرستادند، تا تقاضا کنم وسیله سوارى به آنان بدهد، چون مىخواستند در جیش عسره که براى غزاى تبوک آماده شده بود شرکت کنند، گفتم: اى رسول خدا! دوستانم مرا پیش شما فرستادهاند تا وسیله سوارى در اختیار ایشان قرار دهى، پیغمبر ﷺ گفت: «والله هیچ وسیله سوارى در اختیار شما قرار نمىدهم»، البتّه من در حالى به حضور پیغمبر ﷺ رسیدم که عصبانى بود ولى نمىدانستم که عصبانى است، با دل غمگین از اینکه پیغمبر ﷺ ما را از دادن وسیله سوارى محروم کرد و از طرفى مىترسیدم که از من ناراحت شده باشد برگشتم، به سوى دوستانم رفتم و جریان را به ایشان خبر دادم، چیزى نگذشت که شنیدم بلال صدایم مىکند و مىگوید: اى عبدالله بن قیس! (ابوموسى) من هم جوابش دادم، گفت: بیا، پیغمبر ﷺ شما را مىخواهد، وقتى که پیش پیغمبر ﷺ رفتم، گفت: «این دو شتر با هم ریف شده را با این دو شتر دیگر بگیر»، سرانجام شش شترى که از سعد خریده بود به ما داد و گفت: «اینها را به نزد رفقایت ببر و به ایشان بگو که خدا» یا گفت: «رسول خدا شما را بر این شترها سوار مىنماید، بر آنها سوار شوید»، من هم شترها را به نزد دوستانم بردم، به ایشان گفتم که رسول خدا شما را بر این شترها سوار مىنماید، ولى قسم به خدا از شما دستبردار نمىشوم مگر اینکه عدّهاى از شما با من به نزد کسانى بیایید که در حضور پیغمبر ﷺ بودند تا بدانید آنچه که من براى شما از پیغمبر ﷺ نقل کردم، ایشان هم آن را از پیغمبر ﷺ شنیدهاند، فکر نکنید که به شما دروغ گفتهام، رفقایش گفتند: ما به گفته شما باور داریم ولى به خاطر شما مىآییم، ابو موسى با عدّهاى از دوستانش پیش کسانى که از پیغمبر ﷺ شنیده بودند که وسیله سوارى در اختیارشان قرار نمىدهد رفتند و گفته ابو موسى را تأیید کردند».
«أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ﷺ : مَنْ حَلَفَ فَقَالَ فِي حَلِفِهِ وَالَّلاتِ وَالْعُزَّى، فَلْيَقُلْ، لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ؛ وَمَنْ قَالَ لِصَاحِبِهِ، تَعَالَ أُقَامِرْك، فَلْيَتَصَدَّقْ» «ابو هریره رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ گوید: پیغمبر ﷺ گفت: کسى که قسم به لات و عزى (که اسم دو بت بودند) بخورد باید فوراً (براى جبران این گناه که نشانه شرک است اعتراف به وحدانیت خدا نماید) بگوید: لا اله الّا الله؛ و کسى که به رفیقش بگوید بیا با هم قمار کنیم (چون تصمیم به کار گناهى گرفته است) باید صدقه بدهد».
«ابْنِ عُمَرَ أَنَّهُ أَدْرَكَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِي رَكْبٍ وَهُوَ يَحْلِفُ بِأَبِيهِ، فَنَادَاهُمْ رَسُولُ اللهِ ﷺ : أَلاَ إِنَّ اللهَ يَنْهَاكُمْ أَنْ تَحْلِفُوا بِآبَائِكُمْ، فَمَنْ كَانَ حَالِفًا فَلْيَحْلِفْ بِاللهِ، وَإِلاَّ فَلْيَصْمُتْ» «ابن عمر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُمَا گوید: عمر بن خطاب را در بین چند سوارى دیدم که به پدرش قسم مىخورد، پیغمبر ﷺ آنان را صدا کرد، گفت: بدانید که خداوند شما را از قسم خوردن به آباء و اجدادتان برحذر مىدارد، کسى که قسم مىخورد باید قسمش به اسم خدا باشد، و الّا ساکت باشد و قسم نخورد».
«ابو هریره رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ گوید: پیغمبر ﷺ گفت: کسى که قسم به لات و عزى (که اسم دو بت بودند) بخورد باید فوراً (براى جبران این گناه که نشانه شرک است اعتراف به وحدانیت خدا نماید) بگوید: لا اله الّا الله؛ و کسى که به رفیقش بگوید بیا با هم قمار کنیم (چون تصمیم به کار گناهى گرفته است) باید صدقه بدهد».
«ابن عمر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُمَا گوید: عمر بن خطاب را در بین چند سوارى دیدم که به پدرش قسم مىخورد، پیغمبر ﷺ آنان را صدا کرد، گفت: بدانید که خداوند شما را از قسم خوردن به آباء و اجدادتان برحذر مىدارد، کسى که قسم مىخورد باید قسمش به اسم خدا باشد، و الّا ساکت باشد و قسم نخورد».
«عمر گوید: پیغمبر ﷺ به من گفت: «خداوند شما را از قسم خوردن به آباء و اجدادتان منع مىنماید»، قسم به خدا از هنگامى که این حدیث را از پیغمبر ﷺ شنیدم نه عمداً و نه به نقل از دیگران به آباء و اجداد خود قسم نخوردهام».
«عقبه به عامر گوید: خواهرم نذر کرده بود که پیاده به بیت الله برود، به من گفت: موضوع را برایش از پیغمبر ﷺ بپرسم، از پیغمبر ﷺ پرسیدم، گفت: هرقدر که مىتواند پیاده برود، وقتى که نتوانست سوار شود».
(علماى اسلام اتفاقنظر دارند که نذر در کارهاى مباح و عبادت جایز است و وفا به نذر هم واجب است، ولى در کارهاى معصیت جایز نیست و نباید به آن وفا کرد، و جمهور علماء هم مىگویند که نذر در معصیت کفارت ندارد).
«انس رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ گوید: پیغمبر ﷺ دید که پیرمردى بر دوش دو نفر از پسرانش تکیه کرده و راه مىرود، پرسید: «این چیست؟» گفتند: نذر کرده که پیاده به مکه برود، پیغمبر ﷺ گفت: خداوند از عذابى که این مرد بر خود تحمیل کرده است بىنیاز است، به او دستور داد که سوار شود».
«ابو هریره گوید: پیغمبر ﷺ گفت: نذر براى انسان چیزى را که خدا مقدّر نکرده باشد به وجود نمىآورد، ولى نذر انسان را به سوى مقدّر الهى مىکشاند و به وسیله نذر خداوند مالى را از دست بخیل خارج مىکند، و بخیل ملزم به دادن مالى مىشود که قبل از نذر، آن را نمىداد».
«ابن عمر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُمَا گوید: پیغمبر ﷺ از نذر نهى کرد، گفت: نذر هیچ مقدّرى را تغییر نمىدهد و تنها انسانهاى بخیل به وسیله نذر ملزم به دادن پول یا مالى مىشوند».
(یعنى انسانهاى بخیل که هیچگاه حاضر نیستند چیزى را بدون عوض بدهند، وقتى که نذرى مىکنند و به خواست خدا به آرزوى خود مىرسند ناچار مىشوند مالى را که نذر کردهاند بدهند).
«ابن عباس رَضِیَ اَللهُ عَنْهُمَا گوید: سعد بن عباده رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ از پیغمبر ﷺ سؤال کرد، گفت: مادرم فوت کرده است و نذرى به عهده دارد، پیغمبر ﷺ گفت: شما به جاى مادرت نذرش را انجام بده».
ارد، با وجود اینکه چهار روز بعد از این رویداد پیغمبر ﷺ در قید حیات باقى ماند ولى باز از بیان آن خوددارى مىنماید، سبحان الله شأن پیغمبر ﷺ بالاتر و پاکتر و مقدستر از آن است که به چنین روایاتى آلوده شود و ادب و اخلاص و جانبازى و عشق و علاقه اصحاب نسبت به پیغمبر ﷺ هرگز اجازه نمىدهند که اشخاص مغرض آنان را به اسائه ادب نسبت به پیغمبر ﷺ متهم نمایند.
3- این دو روایت مغایر با روح قرآن و عقل سلیم و سایر احادیث صحیح دیگر مىباشند و هر روایتى که داراى چنین اوصافى باشد مردود و قابل قبول نیست و اصحاب کرام هرگاه چنین روایتى را مىدیدند هر چند راوى آن صحابى مىبود آن را مردود مىدانستند).
«ابن عباس رَضِیَ اَللهُ عَنْهُمَا گوید: وقتى که پیغمبر ﷺ در حال مرگ بود، چند نفرى از مردان در منزل او بودند: گفت: کاغذى براى من بیاورید تا مطالبى را براى شما بنویسم که بعد از آن هرگز سرگشته نخواهید شد»، عدّهاى گفتند: پیغمبر ﷺ بسیار ناراحت است (و این امر باعث ناراحتى بیشتر او خواهد شد) و قرآن پیش ما است، و قرآن براى ما کافى است، حاضرین در این مورد با هم به مجادله پرداختند، عدّهاى گفتند: کاغذى بیاورید، تا آنچه که باعث عدم سرگشتگى شما است بنویسد، عدّهاى دیگر چیزهاى دیگرى را گفتند، وقتى سروصدا زیاد شد پیغمبر ﷺ گفت: برخیزید و از نزد من خارج شوید، عبیدالله (راوى این حدیث) گوید: ابن عباس همیشه مىگفت: این اختلاف ضایعه و بدبختى بزرگى براى مسلمانان بود، که نگذاشت پیغمبر ﷺ آنچه را که مىخواست بنویسد».
(لازم به توضیح است هر چند این دو روایت به صحیح بخارى و مسلم و سایر کتب حدیث اهل سنّت سرایت کرده است، و کسى اجازه ندارد بدون دلایل محکم و مستند قوى نسبت به تضعیف یا ردّ حدیثى از احادیث موجود در کتب صحاح اقدام نماید، ولى عدّهاى از علماء و دانشمندان متأخرین با استناد به دلایل قاطعى این دو روایت را رد کرده و آنها را جزو جعلیات و داستانهاى دروغینى دانسته که به منظور لکهدار ساختن ادب و اخلاص اصحاب در حساسترین لحظات، نسبت به مقام شامخ رسول الله ﷺ و در نتیجه وارد کردن لطمه به دین اسلام، به وسیله دشمنان اسلام جعل شده و ساخته و پرداخته افکار مریض آنان مىباشد. در اینجا به بیان چند دلیل قاطع که جعلیت دو روایت مزبور را ثابت مىنمایند اکتفا مىکنیم و براى مزید اطلاع به کتاب شیخین تألیف سید عبدالرحیم خطیب از ص 136 الى 153 و کتاب سیماى صادق فاروق اعظم تألیف حاج ملّا عبدالله احمدیان ص 105 الى 112 مراجعه فرمایید.
1- در مدت چهارده روز بیمارى پیغمبر ﷺ هرگاه ناراحتى پیغمبر ﷺ تشدید مىشد، دسته دسته از اصحاب به عیادت پیغمبر مىرفتند و به هنگامى که بهبودى نسبى حاصل مىکرد خود به مسجد مىرفت و در میان مردم حضور مىیافت، اصحاب به دورش جمع مىشدند و بیش از هر وقت دیگرى مواظب حفظ فرمودهها و رفتار او بودند و طبق این فرموده پیغمبر ﷺ : «فلیبلغ الشاهد الغائب» کسانى که در حضور پیغمبر بودند آنچه را مىشنیدند به دیگران که غایب بودند مىرسانیدند، بعد از وفات پیغمبر ﷺ بیش از یکصد هزار صحابى تمام گفتهها و رویدادهاى روزهاى بیمارى پیغمبر ﷺ را براى یکدیگر بازگو مىکردند سپس میلیونها تابعى که همین گفتهها و رویدادها را از اصحاب مىشنیدند و براى تابع تابعین نقل مىکردند، ما مىبینیم در بین این صد هزار صحابه و میلیونها تابعین این دو روایت تنها به وسیله ابن عباس که در آن موقع ده دوازده ساله بوده است روایت شده است، چنانچه این دو روایت صحیح مىبودند، مىبایستى به صورت تواتر به وسیله دهها نفر از سران صحاب که همیشه در حضور پیغمبر ﷺ بودند روایت شوند، نه اینکه تنها یک پسر بچه ده دوازده ساله که معمولاً در چنین مواقع و مجالس حسّاس جایى براى نشستن ندارد روایت شود.
2- این دو روایت مىگوید: پیغمبر ﷺ فرمود: قلم و کاغذى بیاورید، چیزى براى شما بنویسم تا هرگز گمراه نشوید (یعنى اگر آن را ننویسم گمراه خواهید شد) ولى به علت اختلاف عدّهاى، پیغمبر ﷺ از نوشتن آن امر مهم صرفنظر کرد، و مسلمانان را به گمراهى سپرد، معاذ الله پیغمبر که سراسر زندگى و وجودش رحمت و خیر و برکت و هدایت است و هرچه باعث سعادت دین و دنیاى مسلمانان بوده بیان فرموده است، در مبارزه علیه کفر و بتپرستى بدون هیچ ترس و تردیدى تک و تنها در برابر قریش ایستاد، آنان را به نابودى و یا تسلیم وادار کرده است، امّا یک موضوع بسیار مهم را در تمام مدت پیغمبرى خود پنهان نگهدارد تا اینکه مرض موتش فرا مىرسد و در روزهاى آخر زندگى بخواهد این موضوع مهم را که باعث نجات امّتش از گمراهى است اعلام نماید ولى به خاطر اختلاف چند نفر در مجلسش از بیان این مسئله حیاتى خوددارى کند و امّتش را به دست گمراهى سپ
«ابن عباس رَضِیَ اَللهُ عَنْهُمَا گفت: روز پنجشنبه عجیب روز اسفناکى بود، این سخن را گفت و به گریه افتاد و گریهاش به اندازهاى بود که اشکش زمین را خیس کرد، آنگاه گفت: روز پنجشنبه که مرض پیغمبر ﷺ شدت یافت، فرمود: «کاغذى را بیاورید، تا نامهاى برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نخواهید شد»، با وجود اینکه مجادله پیش هیچ پیغمبرى جایز نبوده است. امّا مردم در حضور پیغمبرﷺ به مجادله پرداختند، عدّهاى گفتند: مگر پیغمبر ﷺ در حال وفات و هجرت ابدى است؟ پیغمبرﷺ گفت: «کارى به کار من نداشته باشید، زیرا حالتى که من در آنم بهتر است از آنچه شما مرا بدان مىخوانید، به هنگام وفاتش به سه چیز وصیت کرد:
1- مشرکین را از جزیرة العرب بیرون کنید.
2- نسبت به دستهها و گروههاى نمایندگى که براى انجام کار یا مأموریتى پیش شما مىآیند احترام کنید همانگونه که من به آنان احترام مىگذاشتم و پذیرایى مىکردم»، راوى (سلیمان بن ابى مسلم) گوید: وصیت سوم را فراموش کردم».
«اسود گوید: مردم پیش عایشه گفتند: على وصى پیغمبر ﷺ است، (یعنى پیغمبر ﷺ وصیت کرده و على را مسئول اجراى آن قرار داده است) عایشه گفت: چه وقتى او را وصى قرار داده است؟! هنگامى که پیغمبر ﷺ وفات کرد در بغل من بود و سرش بر سینه من قرار داشت (یا گفت: سرش بر دامن و ران من بود) پس از اینکه گفت: طشتى را برایم بیاورید، دیدم خم شد و بر دامنم افتاد و نمىدانستم که فوت کرده است، پس چه وقتى وصیت کرده و على را وصى خود قرار داده است؟!».
«طلحه بن مصرف گوید: از عبدالله بن ابى اوفى رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ سؤال کردم: آیا پیغمبرﷺ وصیت کرد؟ گفت: خیر، گفتم: پس چطور وصیت بر مردم واجب است؟ و چطور به مردم دستور داده شده که وصیت کنند، عبدالله بن ابى اوفى گفت: پیغمبر ﷺ وصیت کرد که مردم به کلام خدا عمل کنند».
(یعنى در مسائلى مربوط به امور مالى به خاطر اینکه پیغمبر ﷺ ثروتى را از خود به جاى نگذاشت وصیت ننمود، ولى در مسائل مربوط به امور دینى و سیاسى و اجتماعى وصیت نمود که به قرآن عمل شود و عمل به قرآن تضمین کننده سعادت دینى و دنیایى ملت مسلمان مىباشد).