مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان ! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خوابِ وجودم را پرپر کنم مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم...
دوست نداشت محبت کند . عشق بورزد . نگرانی کند . دلش میخواست بی رحم باقی بماند تا فراموش شدنش را راحت تر کند اما عاشق بود دیگر ....زخم میزد و ترمیم میکرد .