تابش چشمانت روشن می کرد تاریکی چشمانم دلت هم نوا می شد با دلم دستانت مهربان می بود بادستانم تیره گیهازدوده می شد طوفان دلتنگی می خوابید عشق را لمس می کردیم آز اگرنبود
کوچه خلوت خانه بی فروغ ساعت روی دیوار در سکوت آنسوی پنجره رگبار می زند باران من سوی دیگرش با بغض در گلو مرور می کنم روزهای خوش با توبودن را واین سکانس سالهاست تکرارو تکرارو تکرارمی شود
زمستان هنوز حاکم است هوا سرد سرد کوی و برزن پر از برف است احساس شهر معطوف بوران پیش روست ومن پرم از اتفاقها پرم از انتظارها پرم از شایدها بایدها ای پرستو ای نبض ساده احساس ای نقطه پایان اضطراب باز آی
فصل فصل شیون پنجره ها بسته خانه ها دم کرده کوچه ها آغشته است به بغض نه آواز بلند ی ست در حنجره عاشق نه کسی تیشه ای دردست چون فر هاد انگار یک طرح مرده است این مرداب بگو کجایی ای ستاره سهیل ای عشق ای تابلوی بینظیر با رنگهای گرم و آتشین