از فراقت ای دوست جان به لب رسیده
تا به کی فشانم خون دل ز دیده
یاد آور آن روزگاری که دل بردی از من
وان عهد پیمان بستن این پیمان شکستن
رسم دلبری اگر این باشد مرگ عاشقان چه شیرین باشد
خوش که دل زمهر تو بر گیرم خسته جان بمیرم
جانم سوزد از غم چون نا امیدم
جز نومیدی در عشق آخر چه دیدم؟
به نگاهی مفتون گشتم به خیالی مجنون گشتم
به امیدی شادان بودم به نویدی خندان بودم
از تو دلبرم ستمگرم ندیده ام زبس لطف و مهربانی
دلم ز نا امیدی آمده به تنگ از این عمر وزندگانی
اگرت در دل باشد کرمی،نکنی زین پس با من ستمی
فکنی از بن بنیان جفا،نکنی با من جز مهر و وفا
تا از عشقت باشم در کامرانی
#شعر:
#حسینعلی_مستعان#خواننده:
#حسین_قوامی@iraniansarafraz