خیلی خستهام، اما به خودم میگم: یکم دیگه تحمل کن، شاید فردا بهتر باشه. یکم دیگه تلاش کن، شاید همین تلاش آخر، راهی جدید به روت باز کنه. یه بار دیگه دل به دریا بزن، شاید همین موج، تورو به ساحل برسونه. یه بار دیگه قدم بردار، شاید همین قدم، خورشید پشت شب رو نشونت بده.
از خودم غافل شدم طوری که هر زمان احساس کردم تنهام هیچکس نبود که دردمو بهش بگم چون اونی که بقیه بهش پناه می آوردن من بودم نوبت به خودم که می رسید پناهی نداشتم
تو "مجبور نیستی" مجبور نیستی برای نجاتِ دیگران خودت رو فدا کنی. مجبور نیستی بزرگتر از بقیه باشی. مجبور نیستی چیزی که خراب نکردی رو درست کنی. مجبور نیستی از کسایی که ازت حمایت نمیکنن حمایت کنی. مجبور نیستی سعی کنی همه رو خوشحال کنی..
چیزی که میتوانم به شما بگویم این است که میلیاردها زن روی زمین زندگی میکنند. درسته؟ بعضیهایشان خوباند. خیلیهایشان زیادی خوباند؛ ولی گاهگداری طبیعت تمام حقههاش را بهکار میبندد تا زنی ویژه بسازد، زنی باورنکردنی، منظورم این است که نگاهش میکنی ولی نمیتوانی باور کنی. همهٔ حرکاتش مثل موج زیباست و بینقص. مثل جیوه، مثل مار. مچ پایش را میبینی، بازویش یا زانویش را. تمامشان در کلیتی بینقص و باشکوه بههم آمیختهاند. با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوشحالت و لبهایی که انگار هر لحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگیات باز شوند. اینجور زنها میدانند که چهطور باید لباس پوشید. موهایشان هوا را به آتش میکشد.