شب گهواره ایست یادت را در خوابهایِ من تاب میدهد از خیال تو بر بی کرانه های تنهایی ام پناه می برم. من نفس،بارانم سبک بال می بارم بر چتر آشنای چشمهایت تا اشکهایم بر شمیم بیقرار عشق بیدار کند رویای غریبانهٔ دیدگانت را.
بايد، شب بيايد تا خانه را، از عطر تنت، پر کنم ! تو را، به مشام بکشم، تا عشق، در لايه لايه ی رگ هايم ، تند شود...! آن وقت، دوست داشتنت ، بی اتفاق، زيبا می شود ...!
صبح با طعم نگاهت قهوه ی داغُ کمی آرامش، صبح با عطر صدایت خلوتِ بوسه ے خنیاگرُ عشق، صبح با حس خوب داشتنت تنها دریچه به جهان غرق در صلح است. جهانی که من برای تصاحب تو در کمال آرامش به عشق لبخند می زنم.
و چه حالِ خوشایندیست بیدار شدن با بوسه هایی که طعمِ نابِ عشقِ تو می دهد وقتی به بالینم آمدی بوسه بارانم کن و بگذار چشمانم با لمسِ خورشیدِ نگاهِ تو به زندگی سلام بگویند ...