دوستان این کلیپ هم در یوتیوب قفل شد هم در اینستاگرام، گفتند نقد اعتقادات ممنوع، این شد که در تلگرام و واتساپ پست کردم. در پخش حداکثری آن بکوشید 👇 شب نشینی هالو https://zil.ink/mrhalloo
اند. سال گذشته برای جلساتمان با خانه فرهنگ امام علی قرار داد بستیم که برای یک سال سالن در اختیارمان بگذارند. در اولین جلسه، نیم ساعت مانده به شروع مجلس از اطلاعات زنگ زدند به مدیر آن جا که عالی پیام حق برگزاری جلسه شعرخوانی ندارد. همه مان را از سالن بیرون کردند و ما در خیابان روی آسفالت انجمن را برگزار کردیم. همین دو ماه پیش، از سوی بچه های انجمن اسلامی دانشگاه آزاد غرب تهران با من تماس گرفتند و مرا برای سیمیناری دعوت کردند و گفتند که از چند ماه قبل با حراست و ریاست دانشگاه و آموزش و بقیه جاهایی که لازم بوده هماهنگ کرده ایم و مشکلی نیست و تعهد دادیم که مساله ای پیش نیاید. صبح آن روز خود را آماده کرده بودم که بروم . یک ساعت قبل از مراسم از دانشگاه به من اطلاع دادند که مسوول نهاد رهبری در دانشگاه گفته : اگر پای عالی پیام این جا برسد همه تان اخراج هستید.
ره آورد: شما در 28 مرداد 91 به وسیله پلیس امنیت بازداشت شدید چطور در 19 شهریور همان سال آزاد شدید؟
- توقع داشتید اعدامم کنند؟
ره آورد: نه مثل اینکه سوء تفاهم شد . منظورم این بود که ...
بله منظورتان را متوجه شدم. شوخی کردم. آخر قبل از این بازدداشت خیلی ها می گفتند: این عالی پیام آدم خودشان است . اگر غیر این است، چرا کسی کاری باهاش ندارد؟ بعد هم که آزاد شدم، گفتند: عه! پس چرا ولش کردند؟
این را هم بگویم که این اولین بازداشت من نبود. قبل از آن سه بار صابون زندان به تن من خورده بود. منتها خبری نشد. همان طور که بعد از آن هم باز زندان رفتم ولی خبری نشد. بار اول شاکی من اطلاعات بود. بار دوم سپاه، بار سوم پلیس امنیت. من به بازپرس گفتم: این نمی شود که هر روز مرا برای این شعر ها به دادگاه می کشانید . یک روز اطلاعات شاکی است، یک روز سپاه، یک روز پلیس امنیت. خب لابد فردا حوزه علمیه شاکی می شود. بعد صنف تاکسیرانی. بعد اتحادیه لحاف دوزان تهران... و این قضیه سر دراز دارد. چرا با هم هماهنگ نیستید؟ من الان که در خدمت شما هستم با قید صدمیلیون تومان سند آزاد و هنوز دادگاه من به حکم قطعی نرسیده است. هشتمین جلسه دادگاه تشکیل شده است و هر دفعه تعداد بیش تری شعر وارد پرونده می شود. خودشان هم می دانند که نمی توان جلوی اندیشه را گرفت. عالی پیام از داخل زندان هم شعر می گوید.
ره آورد: تنها کتاب شعرتان که در اختیار دارم، افاضات آقای هالو است. آیا کتاب دیگری ندارید؟
- افاضات آقای هالو شش جلد است. (اون موقع شش جلد بود الان به جلد دهم رسید و همچنان ادامه دارد 😉) من نمی دانم شما چند جلد را در اختیار دارید؟ هم اکنون دفتر هفتم افاضات آقای هالو زیر چاپ است، کتاب اولم چهار سال طول کشید تا با حذف تعدادی شعر مجوز گرفت و کتاب دومم 9 سال - دیگر منتظر مجوز نشدم و جلدهای دیگر کتابم را بدون مجوز منتشر کردم.
ره آورد: مشکلی برایتان ایجاد نشد؟
- مگر بی مشکل می شود؟ در بازجویی از من پرسیدند: چرا بدون مجوز کتاب چاپ کردی؟ گفتم مشکل از شماست که مجوز نمی دهید. شما مجوز بدهید من به گور پدرم می خندم اگر بدون مجوز چاپ کنم.
ره آورد: غیر از اشعارتان کتاب دیگری ندارید.؟
- چند سال است که روی فرهنگ قافیه کار می کنم. جایش در میان فرهنگ ها خالی بود. البته قبلن کتابی به این نام چاپ شده که ایرادات زیادی دارد. یکی این که لغات غیر قابل استفاده در زبان فعلی فارسی را بسیار دارد. فکر کنم نویسنده، فرهنگ لغات دهخدا را گذاشته جلو و تمام واژه ها را بر اساس حر آخر دسته بندی کرده است. مشکل دیگر این کتاب این که هزاران واژه جدید وارد زبان ما شده است که جایش در این کتاب خالی است. بزرگ ترین مشکلش این که فقط بر اساس حرف آخر مرتب شده و نسبت به صدای قبل از حرف روی کاری انجام نشده . مثلن آجر و فاخر و مهر و قرار را زیر هم آورده که هیچ کدام از این ها قافیه نیست. من تمام واژه ها را بر اساس حرف روی و حرکات قبل از آن مرتب کرده ام . به علاوه تفکیک پسوندهایی که معانی مختلف دارندکه کاری تخصصی است و از حوصله این مقال شاید خارج باشد. دیگر کاری است که حدود بیست سال است دارم روی ضرب المثل ها انجام می دهم که خودش در چند بخش است.یکی ریشه یابی مثل ها که حدود پانزده هزار مثل را در بر می گیرد. دیگر ضرب المثل هایی که در پنجاه سال اخیر وارد زبان فارسی شده اند که در هیچ کتابی نیست.
ره آورد: حتا امثال و حکم دهخدا؟
- حتی امثال و حکم دهخدا. ببینید زبان در حال تکامل است. خود انقلاب کلی مثل وارد زبان ما کرد. مثل خالی بندی. جنگ همین طور. مثال های تو برجک کسی زدن، چتر باز کردن. پاتک زدن، گرای کسی را دادن، نوربالا زدن و ده ها مثل دیگر از جنگ وارد زبان محاوره و روزمره مردم شد. همین فوتبال را ببینید کم مثل و اصطلاح وارد زبان کرد؟ می گوییم فلانی همه کارهایش دقیقه نود است. یا دماغش توی افساید است، یا گل کاشتن، تو اوت زدن، همه این ها جدید ا
ست. خود کامپوتر چقدر اصطلاح وارد زبان کرده که هیچ کس به آن ها دقیق نشده است. مثلن هنگ کردن، ریست کردن، دیلیت کردن.
به علاوه مثل هایی که اگر ریشه آن ها توضیح داده نشود و ثبت نشود، نسل آینده نمی داند این مثل از کجا آمده است. مثل دوزاریش کجه یا دوزاریش افتاد را از یک جوان بپرسی کاربردش را می داند ولی ریشه اش را نمی داند که این مال زمانی بود که تلفن های عمومی با سکه دو ریالی کار می کرد. این کاری است که من دارم انجام می دهم و تا کنون چند هزار مثل با ریشه هایش یادداشت کرده ام که در هیچ کتابی نیست.
ره آورد: برای چاپ این کتاب ها امیدی دارید؟
- ما کارمان را می کنیم.
ره آورد: آیا با روی کار آمدن دولت یازدهم، وضع تغییری کرده است؟
- هیچ چیز در هیچ زمینه ای عوض نشده، امید داشتن یک چیز است و ناامیدی چیز دیگر! من اساسن مسائل سیاسی سرم نمی شود و راجع به انتخابات ریاست جمهوری یازدهم هم حرف هایم را در شعرهایم زده ام.
ره آورد: آیا بابت جلسات شعرخوانی پولی هم دریافت می کنید؟
- پول؟ چند نفر عاشق دور هم جمع می شوند و جلسات شعرخوانی برگزار می کنند و هزینه هایش را هم از جیب می دهند. مگر بودجه ای دارند که به شاعر بدهند. البته جلسات شعرخوانی دولتی ها و درباری ها بله، سکه هم می دهند و می گیرند.
ره آورد: نقش شعر طنز را در تهییج مردم چه گونه ارزیابی می کنید؟
- من اصولن با تهییج موافق نیستم. با تفهیم موافقم. تهییج بشوند که چه؟بریزند توی خیابان.خب سی سال پیش ریختند توی خیابان بس است. ره آورد: شما فکر می کنید چرا مردم با کتاب های شعر بیگانه شده اند؟ چرا در عرض35 سال شاعری مانند احمد شاملو نیامده است؟
در مورد قسمت اول سوالتان باید بگویم چنین چیزی نیست. امروزه کتاب های زیادی توسط ناشران از شاعرهای جوان چاپ می شود . اگر خریدار نباشد که چاپ نمی کنند. در مورد قسمت دوم سوالتان باید گفت: مقایسه کردن آدم ها با یکدیگر اساسن درست نیست. مثلا مگر ما می توانیم چند تا شاملو داشته باشیم؟ اصلن چرا باید چند تا شاملو داشت. یک شاملو کافی است. اگر قرار باشد ده تا شاملو داشته باشیم نُه تای دیگر شاملو نیستند. خودشانند. این اخوان است، این سهراب است، آن نیماست. این یکی منزوی است. اگر حمید مصدق مثل شاملو شعر بگوید که نمود پیدا نمی کند. مصدق وقتی مصدق است که مصدق باشد نه شاملو. هر شاعری مشخصه های خاص خود را دارد. هر شاعری با زبان خودش حرف می زند، مولوی، عطار، خیام، سعدی، سنایی، منزوی، پروین اعتصامی هر کدام خودشان هستند.
ره آورد: نقش رسانه های جدید از جمله شبکه های اجتماعی را در روی آوری مردم به شعر چه گونه ارزیابی می کنید؟
- همین مسئله را من به قاضی پرونده ام گفتم. گفتم آقای قاضی شما در پنجاه سال پیش دارید زندگی می کنید. گذشت آن زمانی که باید از کتابی هزار یا دو هزار نسخه چاپ می شد تا به دست دو هزار مخاطب برسد. امروز شاعر شعرش را می گویدظرف پنج دقیقه در تمام جهان پخش شده و صدها هزار نفر آن را می خوانند. شما و همه تشکیلاتتان هم نمی توانید جلویش را بگیرید. حالا گیر دادید به چند نسخه کتاب من که بی مجوز چاپ شده؟ امروز چاپخانه شعر های ما ایمیل و فیس بوک و واتس اپ و وایبر و یوتیوپ و توییتر است نه چاپخانه های ظهیرالاسلام. همین آقای نماینده دفتر نهاد رهبری که قبلن گفتم مانع حضور من در دانشگاه شد، در پیج فیس بوکم یادداشتی برایشان گذاشتم که آقای حاج آقا،شما فکر می کنید که پیروزمندانه مانع ورود من به دانشگاه شده اید. من سال هاست که در آن دانشگاه حضور دارم و شما بی خبرید. من به صورت کلیپ نه تنها در موبایل دانشجوهایتان، بلکه در موبایل استادان و کارمندان و حتی موبایل پاسدارهایتان که شما را می برند و می آورند حضور دارم.
یک بار من در دادگاه انقلاب بودم، یک وکیل برای پرونده متهم دیگری وارد اتاق شد و با دیدن من سلام علیک گرمی کرد و رفت، منشی دادگاه گفت: این آقا را از کجا می شناسید؟من گفتم : او را نمی شناسم. او مرا می شناسد، گفت مگر می شود؟ گفتم بله می شود. بعد اضافه کردم شما امروز که رفتی خانه، از فرزندت بپرس که عالی پیام را می شناسی؟ ببین چه می گوید.
ره آورد: از دولت یازدهم چه خواسته ای دارید و می خواهید برایتان چه کند؟
- هیچ خواستهای ندارم. میگویند هارون الرشید به بهلول گفت: چیزی از من بخواه که به تو تقدیم کنم. بهلول گفت: به آفتاب دستور بده که دیگر بر من نتابد! هارون الرشید گفت: چنین کاری نمی توانیم بکنم، جابجایی خورشید در دست من نیست. بهلول گفت: خب اگر این کار را نمی توانی بکنی بگو مگس ها اذیتم نکنند وو روی من ننشینند!!گفت: این هم از من ساخته نیست. گفت پس تو که هیچ اختیاری نداری چرا چنین درخواستی از من می کنی؟ حالا من از کسی که چنین حکمی دارد چه چیز بخواهم که شرمنده نشود.
ره آورد: کدام یک از طنزپرداز های دیگر را در حد خود می بینید؟
- ماشاالله آن قدر شاعر طنزپرداز هست که هم بهتر از من شعر می گویند و هم قوی تر. ره آورد: پس چرا آن ها به شهرت شما نرسیدند؟ شاید امکاناتی که من داشته ام را نداشته اند. گاهی در این شهرستان ها به شاعرانی بر می خوردم که وقتی شعرشان را می شنوم به قول معروف فکم می افتد. گاهی به خودم می گویم چرا این سوژه به ذهن من نرسید؟ خب این ها نه اینترنت دارند، نه با دنیای مجازی آشنا هستند، نه به انجمن های تهران دسترسی دارند، معلوم است که گمنام می مانند. باید بگویم خیلی از من بهتر و بالاتر هستند و بسیار قوی تر از من شعر می گویند و من واقعن دلیل استقبال مردم را از شعرم نمی دانم، من برای همه شاعران احترام قائل هستم و خودم را با هیچ کس مقایسه نمی کنم.
نزدیک به سه ساعت است که با عالی پیام در حال گفت و گو هستیم،آرام آرام، سایه های تاریک شب بر آسمان شهر بزرگ خیمه می زند. حس می کنم با صداقت حرف هایش را با من در میان گذاشته است. اما از زندگی خصوصی خود حرفی نمی زند. می گوید زندگی خصوصی من به چه درد دیگران می خورد. من هم بر این باور هستم این اندیشه است که ارتباطات را بین آدم ها محکم می کند. خداحافظی می کند و از پله های ساختمان پایین می رود. در حالی که می دانم حرف های ناگفته بسیاری دارد که در سینه اش مدفون است.
من هم به اتفاق عکاس از پله ها پایین می روم. در آخرین پله هایی که به حیاط وصل می شود مانند خانه های قدیمی تهران، آب پاشیده اند، خورشید اینک به تمامی، در آسمان گرفته ی شهر بزرگ پنهان شده است. ما می رویم و گم می شویم در ازدحام شهر بزرگ
چون زیربنای چنان جامعهای استعداد رو بنای دیکتاتوری ندارد. دوستی مثال جالبی میزد. میگفت: در یک اداره دیدند وضع اداره خیلی هشلهفت شده و کارمندان دیر میآیند سر کار و کار مردم راه نمیافتد و خلاصه سنگ روی سنگ بند نیست.رفتند توی اتاق رییس اداره دیدند پای منقل تریاک نشسته و مشغول است. او را بردند و یکی دیگر آوردند گذاشتند سر جایش. بعد یک مدت دیدند باز همان آش است و همان کاسه. باز عوضش کردند، دوباره او هم به همان درد گرفتار شد. خلاصه هر کسی را رییس کردند وضع اداره تغییری نکرد. آخر یکی گفت: بابا رییس را نبرید بیرون. این منقل و تریاک را بردارید ببرید تا وضع عوض شود. یعنی تا شرایط تغییر نکند چه علی خواجه چه خواجه علی.
شما تاریخ را خوانده.اید. ناصرالدین شاه ترور شد. وضع تغییری کرد؟ مظفرالدین شاه آمد جایش از او بدتر. بنابراین تا طرز فکر ما عوض نشود و فرهنگ مردم ما دچار تغییر و دگرگونی اساسی نشود، حسن برود حسین میآید، محمد برود علی میآید و در همچنان بر همین پاشنه اشت. این هم پروسه یک روز و دو روز و یک سال و دو سال نیست . باید چند نسل کار فرهنگی مداوم کرد و خسته هم نشد.
ره آورد: فکر میکنید در فضای سانسور و اختناق، اساسا شعر طنز سیاسی میتواند ارتقای کمی و کیفی پیدا کند؟
- اولن بگویم شعرهای من سیاسی نیست، بلکه سیاستم شاعرانه است. از شوخی که بگذریم، اصولا خواستگاه شعر طنز فضای اختناق و سانسور است. وقتی حرفی را نشود رک زد باید دو پهلو گفت و این یعنی طنز. یک لایه خامه شیرین روی حقیقت تلخی که زیر آن پنهان است. طنزپردازها مرز سانسور را میشکنند و مستبدها را دور میزنند. طنز مشت دیکتاتورها را باز میکند . شعر طنز پردهها را کنار میزند و حواس مردم را به سمت واقعیتها جلب میکند. در واقع شعر طنز چشم مردم را باز میکند که فقط نبینند، بلکه واقعیتها را نگاه کنند. نگاه کردن با دیدن متفاوت است. طناز یا طنزنویس، وظیفهاش این است که توجه مردم را به نگاه کردن جلب کند. یک طناز، قواعد بازی را میشکند و اسلوبها را در هم میریزد. عدهای در جامعه هستند منافعشان با خواب مردم گره خورده است، اگر مردم بیدار شوند منافع این گروه به خطر میافتد. وظیفه یک طنزپرداز ایجاد سر و صدا است که مردم از خواب بیدار شوند.
ره آورد: فکر میکنید چرا مردم از شعر شما استقبال میکنند؟
- چون من در حقیقت، آئیینهای هستم که مردم خودشان را در من می بینند. چون حرف آن ها را می زنم. مردم دردهای خود را در شعرهای من می بینند. با شعر من اگر ارتباط برقرار می کنند برای این است که با زبان خودشان حرف می زنم. با زبان مردم کوچه و بازار. حرف من از دلم بر می آید. مسلم است که باید بر دل نشیند.
ره آورد: دربرنامه ای در صدای آمریکا از شما به عنوان شاعری نام بردند که اشعارش به شعر شاعران دوره مشروطه نزدیک است. در این مورد چه می گویید؟
- من هم آن را شنیدم و خیلی سر نیاوردم که یعنی چه .اکثر آثار شعری که از زمان مشروطه باقی مانده طنز نیست، بیش تر به هجو و هزل نزدیک است. شاعران دوره قاجاریه معمولا خیلی راحت فحش می دادند و این طنز نیست. طنز شنونده را به فکر وا می دارد، ولی هجو دل شنونده را خنک می کند. به طور کلی من معتقدم که هیچ کس را نباید با فرد دیگری مقایسه کرد . باید شرایط زمانی هر اثر را در نظر گرفت. عالی پیام با شرایط زمان خودش قابل تحلیل است. سی سال دیگر، شاعر دیگری با ویژگی خاص خودش می آید که دیگر عالی پیام نیست. او خودش است.
ره آورد: نظرتان درباره شاعران طنزپرداز معاصر چیست؟ - شاعران طنز پرداز خوبی چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور داریم که در کارشان موفق هستند و به مفهوم مطلق، طنز آشنایند.
ره آورد: آیا شعر طنز به جای این که در جلسات شعرخوانی خوانده شود نباید در نشریات طنز چاپ شود؟ - نشریات در چارچوب قوانین ارشاد، محدودیت های زیادی دارند.
ره آورد: اما شاعران طنزپرداز معاصر مثلن در دوره رژیم گذشته ترجیح می دادند اشعارشان در نشریه ای هم چون توفیق چاپ شود که با اقبال عمومی مواجه هم می شد.
- در زمان رژیم گذشته تحمل هیات حاکمه و ظرفیت های آن بالاتر از الان بود. استاد حسامی محولاتی روحش شاد ، می گفت: اگر یک هفته کاریکاتور هویدا در نشریه چاپ نمی شد، از دفتر هویدا زنگ می زدند که چرا کاریکاتوری از نخست وزیر چاپ نشده. آیا از ما دلخور هستید یا ما را یادتان رفته ؟ الان با این که خود احمدی نژاد هم دیگر مورد تایید آقایان نیست، یکی از جرم هایی که در پرونده من است، توهین به رییس جمهور وقت است.
ره آورد: هم اکنون شما به جلسات شعرخوانی مختلف می روید و شعر طنز می خوانید، آیا جلوی شما را نمی گیرند؟
- از من برای خیلی جاها دعوت می کنند که گاهی حضور من مشکل آفرین می شود. در جلساتی که در فرهنگسراها تشکیل می شود، رسما از مدیر جلسه خواسته می شود عالی پیام شعر نخو
به همه چیز فیلم حتی ترکیب رنگها اظهار نظر میکرد که انگار صدبار فیلم را فریم به فریم دیده .ست.
ره آورد: شما سرمایه گذار فیلم بایسیکل ران مخملباف بودهاید. چگونه با این کارگردان همکاری کردید؟
- من زمانی با آقای مخملباف شروع به همکاری کردم که تازه از حوزه هنری جدا شده بود و به اصطلاح دولتی ، منحرف شده بود و آقایان گفتند که ما از حوزه هنری بیرونش کردیم. مخملباف خیلی دلش میخواست هر طور شده روی آن ها را کم کند. میگفت: حضرات فکر میکنند اگر حوزه نباشد من نمیتوانم فیلم بسازم. این بود که من و محمدعلی نجفی مشترکن تهیه کنندگی اولین فیلم خارج از حوزه او را به عهده گرفتیم .
بعد از ساخته شدن فیلم، محمدعلی نجفی ۵۰ درصد سهم خود را به امور سینمایی جانبازان فروخت و به این ترتیب من و امور سینمایی جانبازان ۵۰/۵۰ مالک فیلم شدیم . هم اکنون ۲۱ سال است که از ساخت این فیلم می گذرد و این فیلم که یکی از پرفروش ترین فیلمهای تاریخ سینما بود، توسط بنیاد در داخل و خارج فروخته شد و یک سنت هم سهم مرا ندادند. ۲۱ سال است که در دادگاههای جمهوری اسلامی دوندگی کردم تا بالاخره اسفند سال گذشته علیه امور سینمایی بنیاد حکم گرفتم و محکومشان کردم. اما چه فایده که زمانی دادگاه به نفع من حکم داد که این بنیاد و سازمان امور سینماییاش منحل شده است و دیگر وجود خارجی ندارد.
ره آورد: نظرتان درباره خود فیلم بایسیکل ران چیست؟
- بایسیکل ران یکی از فیلمهای کلاسیک تاریخ سینمای جهان است. که کاری متفاوت در زمان خودش بود و بسیار تاثیرگذار است. این فیلم یک نگاه کاملن انسانی و عاشقانه دارد و خارج از بحث مالکیت، من به این فیلم عشق میورزم .
ره آورد: در بیوگرافی شما میخوانیم که شما عضو کانون فیلمنامه نویسان سینمای ایران و عضو چند انجمن صنفی دیگر هستید. نظر شما در مورد فعالیت انجمنهای صنفی در ایران چیست؟
- یکی از شاخصهای جامعه مدنی، انجمنهای صنفی و (ان – جی – او) ها هستند، نظام کشور ما با این انجمنها به گونهای برخورد میکند که انگار همه قصد توطئه و تبانی دارند و برای سرنگونی نظام ساخته شدهاند. هیچ تشکلی را بر نمیتابد. شما ببینید هر سال روز کارگر چه میکنند با تشکلهای کارگری. دریغ از اجازه یک راهپیمایی ساده. حتا گروههای مدافع محیط زیست که تشکیلاتی کاملا غیر سیاسی است را سیاسی میبینند. شما ببینید با مردمی که برای ابراز نگرانی از خشک شدن دریاچه ارومیه جمع شده بودند چه کردند. زدند و بستند و بردند. زمانی که من در اوین بودم خیلی از بچههایی را که برای کمک به زلزله زدههای اهر رفته بودند را گرفته بودند آورده بودند اوین. به این جرم که شما با این کارتان میخواستید بگویید که دولت عرضه ندارد و شما به کمک مردم رفتهاید. این نگاه قطعن نگاه بسیار غلطی است، اگر حرکتهای مردمی و "ان،جی،او" و تشکیلات صنفی قوی وجود داشته باشد، دولتها می.توانند بار عظیمی از کارهایشان را بر دوش این انجمنها بگذارند.
ره آورد : پیشنهاد شما برای رسیدن به جامعهای مطلوب و مدنی چیست؟ جامعهای که مردم در آن از حداقل حقوق و دموکراسی برخوردار باشند.
- ببینم شما با دو کامیون خشت میتوانید یک بنای آجری بسازید؟
ره آورد: مسلمن نه
- با مقداری چوب یک میز آهنی چطور؟ با هویج میشود مربای آلبالو درست کرد؟ خب طبیعی است که از کوزه همان برون تراود که در اوست. وقتی من هنوز حقوق همسایه.ام را رعایت نمی.کنم، ساعت دو نصفه شب صدای ضبطم آپارتمان را برداشته، وقتی آشغال.های خانهام را توی راه پله رها می.کنم، وقتی سر چهارراه به چراغ قرمز بیتوجهم، حق ندارم گله مند عدم رعایت حقوق اجتماعیم باشم.
منی که در خانه به زنم، به بچه.ام به برادر کوچک ترم زور میگویم چون بزرگتر هستم، حق ندارم دم از دموکراسی بزنم. منی که زن و بچهام را میزنم چون زورم زیادتر است، معلوم است که اگر روزی رییس پلیس تهران شدم مردم را میزنم چون زورم میرسد. منی که وقتی میروم بانک خودکار را بلند میکنم و یواشکی میگذارم توی جیبم، معلوم است که اگر روزی رییس کل بانک مرکزی شدم سه هزار میلیارد سه هزار میلیارد میدزدم. منی که از رانت خواری دراجتماع فریادم بلند است، برای هر کار کوچکی در هر اداره دنبال آشنا و پارتی میگردم. پس تک تک ما دیکتاتوریم، دزدیم، فاسدیم، زورگوییم، رانت خواریم. منتها هر کدام در اشل خودمان. هر کس هر چقدر لولهنگش بر میدارد.
من معتقدم رژیمهای فاسد در جامعه فاسد امکان حضور و رشد مییابد. شما اگر توی یک گلدان گچ، رز بکارید، چه میشود؟ معلوم است. خشک میشود. اما اگر خاک گلدان شما مستعد بود و کود داشت و آب داشت، خوب هر گیاهی در آن رشد میکند. برای خشکاندن دیکتاتوری باید خاک گلدان دیکتاتور پرور نباشد.
در جامعهای مثل ژاپن یا سوئد یا سوییس میتواند حکومتی خودکامه سرکار بیاید و مردم را به زیر مهمیز بکشد؟ مطلقن .
بازیگری ممنوع، خلاصه این که تو صلاحیت هیچ کار فرهنگی نداری. گفتم: خب من کار دیگری بلد نیستم. چطوری باید زندگی کنم؟ گفت برو مسافر کشی کن. گفتم حالا اگر مسافری گفت: خیابان فرهنگ یا گفت: دربست فرهنگسرای فلان، این که کار فرهنگی محسوب نمیشود؟ یک وقت خدانکرده برای من دردسر نشود. از آن به بعد بود که همه نوشتههای من به نام دیگران ساخته شد و تا الان کلی پایم را از خط گذاشتهام بیرون.
ره آورد: منظورتان کدام خط است؟
- این یک مثل است. میگویند زن و شوهری در بیابان سفر میکردند که گرفتار دزدها شدند. دزدها بعد از گرفتن پول و وسایل آنها، در زن طمع کردند. لذا مرد را گوشهای ایستانده دور او خطی کشیدند و گفتند: وای بر تو اگر پایت را از خط بیرون بگذاری. بعد به ترتیب یکی یکی در زن درآویختند و رفتند . بعد از رفتن آن ها زن به شماتت مرد برخواست که ای بی غیرت، همین طور ایستادی تا آنها هر کار دلشان خواست با من کردند و تو هیچ عکس العملی نشان ندادی. مرد گفت: تو خبر نداری چه پدری از آن ها در آوردم. زن گفت: مثلن چه کردی؟ مرد گفت: ده بار یواشکی پایم را از خط گذاشتم بیرون هیچ کدامشان نفهمیدند.
ره آورد: شما تهیه کننده هم هستید. تهیه کننده چه نقشی در سینما دارد؟
- یک مثال می زنم تا بهتر متوجه شوید. فرض کنید که شما زمینی دارید و میخواهید در آن بنایی بسازید. خودتان که نمیتوانید بسازید . به یک مهندس مراجعه میکنید. او میدهد برایتان نقشه میکشند. بعد با نظارت او یک مهندس معمار آن را میسازد. شما سرمایه گذار هستید، آن مهندس ناظر تهیه کننده است. آن نقشه فیلمنامه است و معمار هم کارگردان. البته اکثر اوقات سرمایه گذار و تهیه کننده یک نفر است. یا تهیه کننده خودش نیز فیلمش را کارگردانی میکند یا سناریوی آن را مینویسد.
ره آورد: پس میتوان گفت تهیه کننده بزرگترین نقش را در سینما دارد؟ - دقیقن همین طور است. بخش عمدهای از موفقیت کنونی سینمای ما در عرصه جهانی مدیون تهیه کنندههای ماست که با انتخاب درست فیلمنامه، انتخاب کارگردان مناسب برای ژانری که فیلمنامه دارد و بالاخره هدایت درست اکیپ سازنده به نتیجه موفقی دست مییابد.
ره آورد: پس مشکل سینمای ایران کجاست؟
- من به عنوان عضو شورای تهیه کنندگان مستقل سینمای ایران به جرات میگویم ما در زمینه تهیه کنندگی فیلم در سینما مشکلی ندارم. بسیاری از تهیه کنندههای ما، تهیه کنندههای با دانش و فهیمی هستند. همین طور در زمینه کارگردانی و سایر تخصصهای سینما. این موفقیتهای مکرر فیلمهای ایرانی در جشنوارههای جهانی مدیون همین فیلمسازهای ماست. مشکل سینمای ما متولیهای آن است. متولیان دولتی که کوچکترین شناختی از این صنعت ندارند. سینما را نمیشناسند. عموم اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس توی عمرشان پا به سینما نگذاشتهاند. همان آقای ارگانی که قبلن راجع به ایشان صحبت کردم ... ایشان مدیر شبکه دو تلویزیون بودند. الان هم فکر میکنم باشند، ایشان کور است. یک مسئول بلند پایه سینما با آن همه سمت، کور است. ایشان با حفظ سمت ریاست شبکه دو، مدیر شورای تصویب فیلمنامه در ارشاد، شورای پروانه ساخت ، شورای پروانه نمایش و خیلی سمت های دیگر بودند و هستند. یادم میآید یکبار با بچهها نشستم و سمتهای ایشان را شمردیم ۱۷ تا شد. یکی از بچههای تلویزیون در جمع ما بود، گفت: آقا ۱۸تا. ایشان مسئول امور حج کارمندان صدا و سیما هم هستند.
یکی از دوستان تعریف میکرد، فیلمم که تمام شد، گفتند آقای ارگانی باید بیایند و نظرشان را اعلام کنند. من که تا به حال ایشان را ندیده بودم، دیدم کوری وارد سالن شد و همه جلوی پاش بلند شدند و ایشان گفت: فیلم را پخش کنید. فیلم پخش شد و ایشان فیلم را گوش کرد و اظهار داشت: آب توش کردید. 15 دقیقه فیلم اضافه است. من که از این حرف و شنیده بودم فیلم را بردم و قلفتی 15 دقیقه اولش را حذف کردم. ایشان وقتی دوباره فیلم را شنید گفت: حالا خوب شد، گفتم که فیلم اضافه دارد.
یاد داستان معروف پاپ میکل آنژ افتادم. میگویند وقتی میکل آنژ داشت مجسمه داوود را میتراشید، پاپ به کارگاه آمد تا روند کار را ببیند. رو به میکل آنژ کرد و گفت: به نظر من بینی مجسمه کمی بزرگ است. هر چه میکل آنژ گفت که جناب پاپ فکر نمیکنم بزرگ باشد، اندازه است. پاپ حرف خودش را میزد. آخر میکل آنژ خم شد زمین تا قلم چکش را بردارد، مقداری پودر سنگ را نیز در مشتش پنهان کرد و از داربست بالا رفت و پشت به پاپ شروع کرد با چکش به قلم زدن و بدون این که به بینی مجسمه دست بزند، پودر سنگ ها را از لای انگشتانش پایین ریخت. بعد دستی به بینی کشید و گفت : حالا چطور است حضرت پاپ؟ پاپ هم گفت: حالا درست شد. گفتم که کمی بزرگ است.
یک کور دیگر هم داشتیم به نام آقای سربخش یا سرخوش که مسئول سازمان امور سینمایی بنیاد جانبازان بود. چنان فیلم سربداران را تحلیل میکرد و راجع
سط شبکه دو صدا سیما در بخش خصوصی ساخته شد. کارگردان این فیلم سعید حاجی میری بود و توسط کمال تبریزی فیلمبرداری شد و حاتمیکیا هم دستیار کارگردان بود. من در آن فیلم بازی داشتم و طراح و مجری صحنه و لباس هم بودم. در این فیلم برای اولین بار تکنیک پرده نقرهای را تجربه کردم. داستان فیلم درباره دو تن از افراد مجاهدین خلق بود که در خانه تیمی هستند و فکر میکنند که خانه آن.ها به محاصره در آمده است.
ره آورد: چرا کسانی مثل محسن مخملباف که فیلمهایی مثل توبه نصوح و دو چشم بیسو را ساخت، در حال حاضر خلاف تفکر قبلیشان هستند؟
- نباید باشند؟ آدمها که معمولن یکجا نمیمانند، یک رودخانه هر لحظه و هر دقیقه تغییر میکند. آبی که شما الان در یک رودخانه میبینید آب یک لحظه پیش نیست. آن آب رفته است و الان آب جدیدی جایگزین آن شده است. این آب هم دستخوش و محکوم به تغییر است، چون آبهای جدیدی در حال از راه رسیدن هستند. انسانی هم که پویا نباشد و ایستا باشد انسان نیست. نقش بر دیوار است. خود من آدم یک سال پیش هستم؟ اگر باشم که وای به حالم . بسیاری از اشعارم را دور ریخته.ام . در چاپهای مجدد هر کتاب بعضی اشعار را حذف میکنم یا اصلاح میکنم. جلد اول کتاب افاضات آقای هالو در چاپ اول 240 صفحه بود. در چاپ دوم 160 صفحه شد. در چاپ سوم 124 صفحه. مخملباف هم همین طور است. مخملباف الان مسلم است که مخملباف 20 سال پیش نیست و نباید باشد.
ره آورد: از دیگر کارهایتان، کارگردانی دو فیلم است به نام های "موشو" (مشت بر پوست) و خسته نباشید، چطور شد که به کارگردانی روی آوردید؟
- من به عنوان آدمی که حرفی برای گفتن دارد به کارگردانی روی آوردم، فیلمهایم مثل شعرهایم در قالب طنز گزنده بود و این به مذاق خیلیها خوش نیامد. این بود که هر دو فیلم توقیف شد و اجازه اکران نیافت.
ره آورد : ممکن است در مورد فیلمهایتان توضیح دهید؟
- فیلم "خسته نباشید" بیست و چهار ساعت از زندگی یک معلم است و عشقی که به کارش دارد؛ به بچهها و تعهدش به شغلش. معلمی که علیرغم مسئولیت مهم و کارش، از حداقل حقوق و مزایا برخوردار است. شما وقتی دستمزد یک معلم را با سایر کارمندان دولت مثلن شرکت نفت مقایسه کنید، میبینید گاهی تا یک دهم بقیه حقوق میگیرد. این فیلم در حقیقت به مشکلات و مسائل معلمان در ایران میپردازد. فیلم بعدی "موشو" دومین فیلمی که توقیف شد. فیلمنامه آن را بر اساس کتاب مشت بر پوست مرادی کرمانی نوشتم و خودم کارگردانی کردم. این فیلم تماما در کرمان ساخته شد. وقتی آقای مرادی کرمانی رایت کتاب را به من واگذار کرد، گفت: آقای عالیپیام، من تمام کتاب.هایم در خارج از کرمان ساخته شد، قصههای مجید در اصفهان، خمره و چکمه و بقیه هم در تهران، خیلی دوست دارم این فیلم در کرمان ساخته شود. من اخلاقا به ایشان قول دادم و به قولم هم عمل کردم. یعنی نه تنها لوکیشن فیلم کرمان است، بلکه عوامل هم اعم از بازیگر و آهنگساز و ... کرمانی هستند.
!
- " مشت بر پوست" زندگی یک بچه تنبکزن است که پدرش را از دست داده است. او برای گذراندن زنگی خود و مادرش با تنبک پدر به دوره گردی و تنبک زنی میپردازد. ولی همه جا با مشکل مواجه میشود. اولین مشکل او شهرداری و شهربانی است که به عنوان دوره گرد مرتب او را دستگیر میکنند و تنبکش را پاره میکنند. هیچ کس هم حاضر نیست به او کار بدهد. چون به کار گرفتن یک بچه مطرب برایشان ایجاد آبروریزی میکند و زیبنده نیست. بعضی معتقدند شگون ندارد و عدهای آن را حرام و خلاف شرع میپندارند. البته این پسر بچه یک سمبل است و مشکل اساسی خود تنبک است که نماینده موسیقی ایرانی است. این که میگویم نماینده به خاطر این است که در هر گروه موسیقی با هر سازی تنبک حضور دارد. شما در یک گروه نوازنده ممکن است تار نبینید، سنتور نباشد، ویلون نباشد، ولی غیر ممکن است تنبک نباشد. ظلمی که در این فیلم به این بچه تنبکزن میشود، در حقیقت ظلمی است که به موسیقی میشود. چون هنوز که هنوز است تکلیف جامعه مذهبی ما با موسیقی و ساز مشخص نیست. هنوز عنوان بچه مطرب به موسیقی نوازان ، یک واژه توهین آمیز است و فحش محسوب میشود و این حقیقت دردناک است. فیلم موشو به کاوش این معضل میپردازد.
ره آورد: چرا فیلمهای دیگری با مضامین دیگری نساختند که برایتان مشکل ساز نشود. مثل همه فیلمهایی که به راحتی اکران میشوند. شما میتوانستید مضامین دیگری را انتخاب کنید.
- یعنی مضمونی انتخاب کنم که باب طبع آقایان باشد؟
ره آورد: خب بله. چیزی که مشکل سانسور و توقیف نداشته باشد.
- خب در آن صورت که من آقای هالو نیستم. من تا وقتی هالو هستم که بتوانم حرف خودم را بزنم نه آن چه استاد ازل میگوید. من که بلندگوی دستگاه نیستم . فیلم که جای خود دارد، در همین مقوله شعر هم اگر من کمی زیپ دهانم را بکشم و مدیحه گو باشم، مث
ل خیلیها همه چیز خواهم داشت. ولی من "هالو"ی گرفتارِمستاجرِمقروض را به "زالو"ی کاخ نشین سکه بگیر ترجیح میدهم .
ره آورد: فیلمی ساخته شد به نام قلاده های طلا
- بله از این فیلمها زیاد ساخته شد.
نظرتان در مورد بازیگران و عواملی که در ساخت این گونه فیلم ها شرکت می کنند چیست؟
- من این آدمها را به دو گروه تقسیم میکنم . یکی کسانی که با پیام فیلم هم سو هستند و فیلم منطبق با تفکر و اعتقادات آن هاست. عذر این عده موجه است. دسته دوم کسانی که فقط به خاطر پول کلانی که در این پروژه.ها به آنها پیشنهاد میشود همکاری میکنند. حالا یا پول است یا موقعیت کاری و حرفهای یا هر انگیزه مادی دیگر . به نظر من اینها فاحشههای هنری هستند . یعنی همانطور که یک فاحشه به خاطر پول بدنش را در اختیار هر کسی میگذارد، اینها هم هنرشان را به خاطر پول در اختیار هر کسی می.گذارند. فرقی ندارد.
ره آورد: فیلم دیگری در کارنامه شما وجود دارد به نام پرواز از اردوگاه ، این دیگر چه فیلمی است و شما چه نقشی در آن داشتید؟
- پرواز از اردوگاه یک فیلم در ژانر سینمای جنگی است. من چند فیلمنامه جنگی با تم طنز نوشتم که با همه آنها مخالفت شد. ممیزان ارشاد و فارابی میگفتند جنگ یا همان بقول آن ها دفاع مقدس یک معقوله مقدس است و نباید با آن شوخی کرد. هر چند بعدها " لیلی با من است" ساخته شد و این تابو شکست. ولی آن موقع هنوز دست و دل آقایان میلرزید . من هم دلم میخواست یک کار متفاوت بسازم. تمام فیلمهایی که آن موقع در مورد جنگ ساخته میشد نگاهی سیاه و سفید به آدمها داشت و غیر واقعی بود. رزمندههای ایرانی همه خدا بودند و عراقیها کافر مطلق. ایرانیها همه شجاع و کار کشته و عراقیها یک مشت ترسو بزدل . من میگفتم اگر این جوری است، خب عقب راندن یک مشت ترسوی ناشی مجبور به جبهه آمده که این همه کار ندارد. ما یک ماهه باید برسیم به مرز اردن. پس چرا جنگ این همه سال طول کشید؟ چرا این همه شهید دادیم؟ این بود که رفتم سراغ اسرای ایرانی در عراق که تا آن موقع سوژه بکری بود. ماجرای فیلم فرار تعدادی از اسراست که تعداد زیادی شان کشته میشوند و سه نفر موفق به فرار میشوند. این فیلم پرفروش ترین فیلم جنگی بود و خیلی از آن استقبال شد. حتا از کلاه قرمزی هم بیشتر فروخت. در این فیلم علاوه بر تهیه کننده و مجری طرح، نویسنده فیلمنامه هم بودم.
ره آورد: الان هم سناریو مینویسید؟
- سناریو مینویسم منتها به نام دیگران. این فیلم نامه نویسی به نام های مستعار از زمانی شروع شد که فکر میکنم سال هفتاد و سه و چهار بود. مطمئن نیستم. خلاصه این که یک روز رفتم پیش آقای بهشتی که در آن زمان مدیرعامل بنیاد فارابی بود. آقای بهشتی از دوستان قبل از انقلاب من بود و جزو تیم آیت فیلم بود. آن کلاسهای کانون توحید که قبلا توضیح دادم یکی از استادانش همین آقای بهشتی بود که عکاسی درس میداد. گفتم محمد، توی این تشکیلات تو اتفاقهای جالبی میافتد. گفت: مثلا؟ گفتم: مثلا این که ما فیلم نامه میدهیم این جا برای تصویب، اصلاحی میخورد. اصلاح میکنیم ، باز اصلاحی میخورد. ده دفعه بازنویسی میکنیم، رد میشود. بعد خسته میشویم. میگوییم آقا ما که همه نظرات شما را تامین کردیم، باز مشکل چیست؟ میگویند کار شما نیست. فیلم نامه را ببرید بدهید آقای ایکس اصلاح کند. میرویم پیش آقای ایکس میگوید: اِن تومان میگیرم به شرط تصویب. پول را میدهیم حل میشود. بعد میبینم که کار شاقی نکرده است. همان فیلم نامه خودمان است با کمی پس و پیش. این مشکل را خیلی از تهیه کنندهها دارند. تحقیق کردم به این نتیجه رسیدهام که این آقای ایکس همکار پشت پرده همان شورای فیلمنامهاند و با هم میخورند. یک لیست هم از این باند تهیه کرده بودم و با خودم برده بودم. ناراحت شد ولی نه از نوعی که انتظار داشتم . فکر کردم حالا میگوید عجب کشف خوبی کردی، لیستت را بده تا همه را اخراج کنم . ولی خیلی عصبی پیپش را روشن کرد و گفت: چرا نمیروی اینها را به ارگانی بگویی؟ گفتم: آخر خود ارگانی توی لیست است. گفت: خب اگر مشکل داری دیگر این جا فیلم نامه نیاور و من هم میگویم دیگر از تو فیلم نامه نپذیرند. بعد هم جملهای گفت که بیانش خوب نیست. گفتم: اخوی، من گفتم رفیقتم یک خدمتی به تو کرده باشم. ولی مثل اینکه خودت هم بعله. من که مشکل ندارم. من فیلم نامههایم را به اسم دیگران میدهم . نه تو میفهمی نه همکارهات. خواستم مشکلی از تشکیلات تو حل کرده باشم مثل این که خودت هم توی لیستی. از آن به بعد بود که بعضی از نوشتههای من به نام های مستعار ساخته شد یا همکاران فیلمنامه نویس. ماجرای بعدی مربوط است به فروردین سال ۸۵ که حراست ارشاد مرا خواست و گفت: تو ممنوع الفرهنگی!! گفتم: ممنوع الفرهنگ دیگر چیست؟ گفت: یعنی این که تهیه کنندگی ممنوع، کارگردانی ممنوع، فیلمنامه نویسی ممنوع،
- گم شد. خیلی از عکسها و فیلمهایی که آنجا تولید شد نمیدانم چه بلایی سرش آمد. به هر جهت سال 56 آیت فیلم وارد کار حرفه ای سینما شد و فیلم "جُنگ اطهر" به کارگردانی محمدعلی نجفی ساخته شد.
ره آورد: شما در این فیلم چه نقشی داشتید؟
- من بازیگر بودم. اولین تجربه بازیگری حرفهای در کنار بزرگانی چون فرامرز قریبیان، لطفی و استاد محمد
ره آورد: موضوع فیلم یادتان هست؟
- بله در این فیلم قریبیان نقش یک معلم دگراندیش و روشنفکر را داشت که با شاگردهای مختلف از طبقات گوناگون در تعامل بود، شاگردان او هم از بین کسانی بودند که پدرشان کارخانهدار و سرمایهدار بود و هم شاگردانی که پدرشان کارگر بودند. حرف اصلی این فیلم تضاد طبقاتی بود که از تضاد اقتصادی چگونه به تضاد فرهنگی منجر میشود. من نقش یکی از بچهها را که کارگر و فقیر و جزو طبقات فرودست اجتماعی بود را بازی میکردم . آن موقع حدود بیست سال داشتم.
ره آورد: آیا از این فیلم استقبال هم شد؟
- بله بسیار زیاد. درست است که این فیلم زمان شاه ساخته شد، ولی اکران آن بعد از انقلاب صورت گرفت. در جو انقلابی آن موقع که تازه رژیم سلطنتی رفته بود و مسائلی که در فیلم مطرح میشد، خیلی جذابیت داشت.
ره آورد: مثل سفر سنگ؟
- بله دقیقن، برایم تجدید خاطره کردید. آن فیلم قبل از انقلاب ساخته شد. ولی به نظرم بعد از انقلاب اکران شد، فکر میکنم. من موقع فیلمبرداری ، یک روز سر صحنه آن فیلم بودم.
ره آورد: به نظر شما چرا در شرایط کنونی در جامعه ایران، دیگر از این قبیل فیلم ها، استقبال نمیشود؟
- خب طبیعی است اگر هر اثر هنری متاثر از مسائل جامعه در زمان خودش است. آن زمان این فیلمها آیینه مسائل اجتماعی آن موقع بود. الان فیلمهایی موفق است که آیینه مشکلات و مسایل زمان حالا باشد. و این رمز ماندگاری یک اثر خوب است. شما ببینید استاد شجریان در آن زمان میخواندند : تفنگم را بده تا ره بجویم. الان میگویند: تفنگت را زمین بگذار. نه آن قابل نقد است نه این . هر کدام رسالت خودش را در ظرف زمان و مکان خودش دارد.
ره آورد: یعنی میخواهید بگویید اثر هنری با گذشت زمان و تغییر پارامترهای جامعه کهنه میشود؟
- ابدا. من کی چنین حرفی زدم؟ یک اثر هنری موفق تاریخ مصرف ندارد. شعرحافظ هیچ وقت کهنه نمیشود. مثل کتابهای صادق هدایت در تاریخ ادبیات ایران جاودانه است. ولی اگر الان یکی بیاید با زبان حافظ شعر بگوید، از این شعر استقبال میشود؟ مسلم است که نه، شعر امروز باید به زبان امروز و حامل مسائل امروز باشد. ولی آیا شما در اشعار حافظ رد پای تاریخ زمان او را نمیبینید؟ "در میخانه ببستند خدایا مپسند – که در خانه تزویر و ریا بگشایند" یک ورق از اوضاع اجتماعی دوران حافظ نیست؟ کتابها و داستانهای هدایت یا جمالزاده یا چوبک، اسماعیل فصیح آیینه فضای فرهنگی و اعتقادی و اجتماعی دوران آنها نیست؟ هست. پس چرا کهنه نمیشوند؟ چون با زبان هنر بیان شدهاند و این رمز جاودانگی آن هاست. چرا مثنوی در همه خانههای ایرانیان هست و حتی بیسوادها هم با آن بیگانه نیستند؟ با این که پر از مفاهیم عرفانی و فلسفی است. چرا این همه کتابهایی که از عرفا و فیلسوف ها به جا مانده در بین مردم راهی ندارند؟ چون زبان آنها زبان خواص است و زبان مثنوی زبان شعر است. هنر است.
ره آورد: پس چرا بسیاری از آثار هنری دیگر این گونه نیستند. شعر ها و داستان های زیادی وجود داشتهاند که الان ندارند و فراموش شدهاند.
- برای این که یا به لحاظ هنری ضعیف بودهاند، یا حرفی برای گفتن نداشتهاند. برای این که برای توده مردم نوشته نشده بودند و برای خواص بودند. این آثار با مردم و تعلقات مردم و خواستهای مردم بیگانه بود. برای همین هم مردم با آنها ارتباط برقرار نکردند. شعر و ادبیات زبان خاص خود را داشت که زبان خواص تحصیلکرده بود. بنابراین بین همانها هم ماند. کتابهایی مثل چهار مقاله عروضی، منشآت قائم مقام ، دره نادری ... ولی بزرگانی مثل صادق هدایت ، جمالزاده ، آل احمد ساختار شکنی کردند. یعنی ادبیات مردم کوچه و خیابان را وارد آثارشان کردند و با این کار توانستند آثارشان را به میان تودهها ببرند. با زبان مردم حرف زدند و از مردم گفتند و مردم هم پذیرفتند. این است که هیچ وقت کهنه نمیشود. شما وقتی شعر حافظ را میخوانید که : " واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند – چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند" معلوم است که تا وقتی واعظان چنین میکنند این اثر ماندگار است و مخاطب دارد. در زمان حافظ فقط ۴۰۰ شاعر در خود شیراز بود. چرا شعر آنها نمانده است؟ چون ما خود را در آنها نمیبینیم . ولی در قصههای صمد بهرنگی میبینیم.
ره آورد: یکی دیگر از فیلمهایی که شما بازی کردید فیلم توهم بود، موضوع فیلم چه بود و چرا ساخته شد؟ - این فیلم تو
سینما که هنر برتر است به شاعری پرداختید آن هم طنز؟
- اصل ماجرا بر میگردد به سال ۷۶، یعنی اولین باری که ممنوع الکار شدم. پس از ۷۰ روز که در انفرادی بازداشتگاه توحید زندانی وزارت اطلاعات بودم، روزی که داشتم با قید سند آزاد میشدم ، هنوز دادگاه تشکیل نشده و حکم صادر نشده بازجوی من گفت: مجوز دفتر تو باطل شده و تو دیگر حق تهیه کنندگی نداری. گفتم: کارگردانی میکنم . گفت: حق نداری. گفتم: بازیگری... گفت: حق نداری. خلاصه همه راهها را به رویم بست. گفتم: شعر میگویم. گفت: برو بگو . من هم رفتم و گفتم.
البته قبل از آن هم شعر میگفتم ولی جنبه خصوصی داشت. برای تولد پسرخاله و عروسی دخترخاله و سنگ قبر حاج عمو و اینها. این شد که شعرهای من عمومی شد و ابزاری برای ابراز عقاید و اندیشههایم. بنده خدا حسابش را نکرده بود وقتی فیلم میساختم اگر خیلی زرنگ بودم سالی یک فیلم . ولی حالا میشد هفته ای یک شعر گفت. نه سرمایه میخواست نه دوربین و ریل و نور و دفتر و دستک . فقط یک خودکار بیک.
ره آورد: پس این طور شد که به شعر رو آوردید.
- بصورت حرفهای و عمومی بله. وگرنه از زمانی که مدرسه نمیرفتم شعر میگفتم . خوب یادم است که کودکی بیش نبودم و پدر در مهمانیها و جمع فامیل شعرهای مرا میخواند و همه میخندیدند. بعد من خجالت میکشیدم و دیگر شعرهایم را برای پدرم نمیخواندم.
ره آورد: شما تحصیلکرده دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران در رشته گرافیک هستید. در این مورد توضیح میدهید؟ - من ورودی سال ۱۳۵۵ دانشکده هنرهای زیبای دانشکده تهران هستم، دو سال درس خواندم که یکباره انقلاب شد و پشت بندش انقلاب فرهنگی و همه دانشگاهها بسته شدند، دو سه سال بعد از انقلاب فرهنگی، تمام دانشگاهها و دانشکدهها در رشتههای مختلف یکی یکی باز شدند، اما هنرهای زیبا همچنان بسته ماند.
ره آورد: چرا با هنرهای زیبا مسئله داشتند؟
- اصلن نمیدانستند هنرهای زیبا چی هست! می پرسیدند هنرهای زیبا یعنی چی؟ یادم هست هیاتی از قم آمده بودند برای بررسی کتابها و جزوههای ما . گفتیم ما نه جزوه داریم نه کتاب.با تعجب میپرسیدند: پس از رو چی درس میخونید؟ گفتیم: استاد میآید سرکلاس درس میدهد. یکی از این آخوندها گفت: کتابخانه دارید؟ گفتیم : بله. رفتند در کتابخانه به بررسی کتابها پرداختند. آن جا چشمشان به نقاشیها و مجسمههای میکل آنژ و رافل و بقیه افتاد و چشمشان چهارتا شد و گفتند: که این ها همهاش صورقبیحه است!! . در کتابخانه را پلمپ کردند و رفتند و ما هم رفتیم دنبال کار و زندگیمان. تا یکی دو سال بعد شنیدم هنرهای زیبا شده هنرهای اسلامی و دانشکده باز شد. اما استادهای قدیم بازخرید شدند
ره آورد: از استادان قبل از انقلاب چه کسانی را یادتان هست؟ - خیلیها بودن. استاد ممیز، استاد هانیبال الخالص، خانم کوبان، آقای آیت اللهی که همه رفتند و هم دورهایهای خودمان شدند استاد و رییس دانشکده!
ره آورد: یعنی دانشجوها درسشان تمام نشده شدند استاد؟
- خب بالاخره تو این چندسال تعطیلی بچهها که بیکار ننشسته بودند. هر کس در رشته خودش کار میکرد. اغلب هم توی حوزه هنری جمع شده بودند و کار میکردند. خسروجردی بود. حبیب صادقی ، ناصر پلنگی، کاظم چلیپا، نوروزی و خیلیها که اسم هایشان یادم نیست. بعضیها بعد از مدت کوتاهی آبشان با حوزهایها تو یک جوی نرفت و زودتر زدند بیرون و بعضی ها دیرتر و بعضیها تا آخر ماندند و شدند جزو نیروهای ارزشی و الان هم کیهانی هستند. همین بچهها شدند همه کارههای دانشکده
ره آورد: و شما؟
- من از همان اول که به حوزه دعوت شدم و رفتم دیدن بچهها، احساس کردم در آن فضا نمیتوانم نفس بکشم و با روحیهم سازگار نیست. خیلی از بچههای دیگر هم حس مرا داشتند و خیلیهاشان رفتند خارج. من ماندم و رفتم تو کار سینما.
ره آورد: پس سینما را از این جا شروع کردید؟
- خیر من سینما را از قبل از انقلاب شروع کرده بودم. اولین تجربیات من تئاتر دوران دبیرستان بود. سال های ۵۵ و ۵۶ بود که کانون توحید توی خیابان پرچم یک سری کلاسهای فیلم سازی تشکیل داده بود که من هم رفتم و شرکت کردم. زبدههای این کلاسها جذب آیت فیلم شدند که تازه تاسیس بود و بودجهاش را ملی مذهبیها میدادند.
ره آورد: مثلن کیها؟
- من خیلی در مسائل پشت پرده سرک نمیکشیدم، ولی اسم آقای عبدالعلی بازرگان و توسلی و بعضی بر و بچه های حسینیه ارشاد را می شنیدم. آن جا یک سری بچه مسلمانها را جمع کرده بودند که سینمای اسلامی را پایه گزاری کنند. از کسانی که آن موقع آن جا فیلم ساختند و بعد جذب بدنه حرفهای سینما شدند،یکی حجت اله سیفی بود. محمد آلادپوش بود که الان جزو فیلمبردارهای مطرح است. رضا جودی بود که الان تهیه کننده تلویزیون است و خودم . من فیلم 35 میلیمتری "بالنده تر برآرم" را ساختم که اصغر رفیعی جم فیلمبرداری کرد.
در غروبی که آسمان تهران، هنوز به دلیل هوای بهاری، چندان آلوده نیست و نسیم ملایم اواخر اردیبهشت ماه، شاخههای درختان شهر را میلرزاند، در طبقه چهارم ساختمانی که کتابخانه یک انجمن در آن قرار دارد، با محمدرضا عالیپیام (متخلص به هالو)، شاعر طنزپرداز، به گفت و گو دوستانه مینشینم
رسیدن به طبقه چهارم و نشستن گرد میزی که گویی از خاطره کتابهای خواندنی سرشار است، حس خستگی و بالا آمدن از پلههای بلند یک ساختمان قدیمی بدون آسانسور را از من میگیرد و طنز کلامی عالیپیام نیز، مرا به لبخند میکشاند که در آغاز یک گفت و گوی نسبتن طولانی، آرامش بخش است.
او به شوخی از شانس بد خود میگوید و این که اگر به ساختمانی وارد شود که آسانسور نداشته باشد، حتمن آدرس مورد نظرش طبقه آخر است. ولی اگر آسانسور داشته باشد، محلی که کار دارد همان طبقه همکف است و ...
نفسی که تازه میکنیم، دقت در چهره این شاعر طنزپرداز به خوبی نشان میدهد که روزگار سختی با کش و قوس زیاد گذرانده است و در حقیقت بر خلاف این که او به طنزپردازی شهرت یافته است، اما شخصیتش به شدت جدی است.
پیش از آن که قرار مصاحبه با او بگذارم، بیوگرافی او را مرور کردهام ...
سید محمدرضاعالی پیام ملقب به هالو در 20 خرداد 1336 در تهران متولد شد. شاعر معترض، زندانی سیاسی، وبلاگنویس، بازیگر، تهیه کننده و کارگردان ایرانی است ... او همچنین عضو کانون فیلمنامه نویسان سینمای ایران، عضو شورای مرکزی و دبیر انجمن تهیه کنندگان مستقل سینمای ایران، عضو دائمی آکادمی داوری خانه سینما، عضو چند انجمن ادبی هنری تهران، مدیرعامل موسسه مینافیلم، و با حفظ سمت، مدیر مسئول موسسه تبلیغاتی دایره مینا است.
دربیوگرافی محمدرضاعالی پیام هم چنین آمده که ورودی سال 55 دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. اودرآغاز به بازی در فیلم سینمایی پرداخت و نخستین فیلمی که بازی کرد، فیلم سینمایی "جنگ اطهر" به کارگردانی محمدعلی نجفی در سال 56 بود. علاوه بر این فیلم 35 میلیمتری "بالنده تر برآرم " را کارگردانی کرد. در سال 1357 دستیار اول فیلم سینمایی "لیله القدر" به کارگردانی محمدعلی نجفی بود.
کارنامه سینمایی عالیپیام بعد از انقلاب به شرح زیر است: سریال "سربداران": بازیگر – طراح صحنه و اجرای دکور بخشهایی از سریال سریال مستند "غازیان افغان" : کارگردان – فیلمبردار فیلم سینمایی "دلم برای پسرم تنگ شده": تهیه کننده فیلم سینمایی "توهم": بازیگر – طراح و مجری دکور، لباس و صحنه فیلم سینمایی "خسته نباشید": نویسنده – تهیه کننده – کارگردان فیلم سینمایی "بایسیکل ران" : تهیه کننده 50% فیلم سینمایی "راز خنجر": تهیه کننده فیلم سینمایی "پرواز از اردوگاه": نویسنده - تهیه کننده – مجری طرح فیلم سینمایی "موشو" نویسنده – کارگردان – تهیه کننده محمدرضاعالی پیام، روز 28 مرداد 1391 توسط پلیس امنیت بازداشت و پس از دوازده روز بازجویی و حبس انفرادی، توسط "قناعت کار" دادیاری شعبه سوم دادسرای شهید مقدس اوین به اتهام تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومی، اقدام علیه امنیت ملی، اجتماع و تبانی، همکاری با شبکههای خارج از کشور، توهین به مقدسات، توهین به رییس جمهور تفهیم اتهام شد.
وی بعد از تفهیم اتهام به بند 350 زندانیان امنیتی و سیاسی اوین منتقل شد و در 19 شهریور 1391 با سه اتهام جدید (توهین به سپاه، توهین به مقام رهبری و توهین به امام خمینی) با وثیقه صدمیلیون تومانی آزاد شد.
مصاحبه فصلنامه "ره آورد" بیوگرافی محمد رضا عالیپیام رو به روی من است و مصاحبه را با وی این گونه آغاز میکنم:
ره آورد: شما هم شاعر، هم وبلاگ نویس ، هم عضو کانون فیلمنامه نویسان و هم مدیر عامل مینافیلم و مدیر مسوول موسسه تبلیغاتی و هم بازیگر، هم سناریست، هم کارگردان و تهیه کننده هستید، چطوری این همه شغل و گرایش را کنار هم قرار داده اید؟ - همه کاره هیچ کاره که میگویند همین است دیگر. اولن خیلی از اینها مثل شاعری یا وبلاگ نویسی شغل نیست بلکه عنوان است. درمورد مینا فیلم و دایره مینا باید بگویم دیگر موسسه مینا فیلم و موسسه تبلیغاتی دایره مینایی وجود ندارد که من مدیرش باشم. زیرا هردو نه بر اساس حکم دادگاه که بر اساس اعلام وزارت اطلاعات از سال ۸۴ تا کنون یعنی مدت ۹ سال است لغو مجوز شده و بنده هم ممنوع الکارم. (زمان مصاحبه پاییز ۹۳ است و تا امروز ۹۹ شد ۱۵ سال)
درموارد دیگری که گفتید، این مشاغل با هم بیگانه نیستند. چون هنرها روی هم تاثیرگذار هستند. کارگردانی که معماری میداند موفقتر از کارگردانی است که نمیداند. نقاشی که موسیقی میداند، موفق تر از نقاشی است که نمیداند. تمام رشتههای هنری اعم از شعر، داستان، خط، نقاشی،تئاتر، موسیقی، مجسمه سازی، گرافیک به هم دیگر وام میدهند و وام میگیرند. سینما هم که هنر هفتم است و برآیند همهی این هنرها.