گروه سایه های سبز تقدیم میکند #تکرار_روزگار #قسمت_دوم_پایان کاظم یادش اومد رفته بود سر کار صبح زود شبش مغازه بغلی اتیش گرفته بود پلیسا اومدن گرفتنش.روز پیش رفته بود پنیر بخره..قیمت پنیر گرون شده بود با فروشنده جروبحث کرد حرفای گنده تر از دهنش زد وحالا با زداشت بود .شب بازداشگاه..گریه های مادرش ..اه وناله منیر. نامه امام جماعت مسجد که بچه خوبیه ومسجد برو هست..امضاهای مردم محله.سه روز بازداشت چقدر بازجویی ..سرهنگ زاهدی ...چقدر کتک تا بگه کار اون بوده وبعد........... درادامه بشنویم ⚜نویسنده #علی_اصغر_آزادگان