شاعری برای کورها شعر می خواند
تصور نمی کرد اینقدر سخت باشد
صدایش می لرزید
دست هایش می لرزید
حس می کند هر سطر در امتحان تاریکی شرکت میکند
... و باید قبول شود
بدون نور و رنگ ها
ماجرایی خطرناک
برای ستاره های شعر
برای سرخی شفق، رنگین کمان، ابرها، ماه و نور نئون ها
برای این ماهی که تا چند لحظه پیش
می درخشید نقره فام زیر آب
و آن شاهین آنچنان آرام در آسمان
شعر میخواند
دیر است حالا دیگر که نخواند
از قدیسان بر سقف کلیسا
دست تکان دادن ها از پنجره قطار
از عدسی میکروسکوپ و درخشش حلقه طلایی اش
صفحه های تصویر، آینه ها، و آلبوم عکس ها
اما چقدر خوش برخوردند کورها
چه بزرگوار و پذیرا
گوش میدهند، می خندند و دست میزنند
بعد از شعر خوانی یکی از آن ها
با کتابی وارونه در دستش پیش می آید
و میخواهد برای او نامرئی امضاء کنم.
#ویسواوا شیمبورسکا#ترجمه:خلیل پاک نیا